صفحات

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

یک روز در سالن ملاقات زندان اوین


کمیته گزارشگران حقوق بشر :ساعت 11 صبح، وارد سالن ملاقات زندان می‌شویم.
صندلی‌های سالن پر است از خانواده‌هایی که برای دیدن زندانیانشان آمده‌اند. البته آنها زندانیان عادی هستند و هنوز از خانواده‌های زندانیان سیاسی زن، فقط دو نفر آمده‌اند که با عجله می‌روند برای پرکردن " کارت ملاقات" . زن و مرد مسنی روی صندلی‌ها نشسته‌اند. خانواده میترا زحمتی هستند.از نوکیشان مسیحی که در دادگاه به دو سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده است.
کمی که می‌گذرد کم‌کم خانواده‌های دیگر هم می‌آیند. خواهر ژیلا کرم‌زاده، خودش را لنگان‌لنگان می‌رساند برای پرکردن کارت و می‌نشیند روی صندلی .خواهر مهدیه گلرو با عجله همان مسیر را طی می‌کند. می‌گوید سه هفته است نتوانستم بیایم ملاقات مهدیه.
دیگرانی هم می‌آیند، همسران عاطفه نبوی و معصومه یاوری.
خواهر مهدیه، شکلات تعارف می‌کند و دور می‌چرخاند. ما که با رسم و رسوم سالن ملاقات آشنا نیستیم، فکر می‌کنیم حتما مناسبت خوشایندی است که شکلات پخش می‌کنند. اما دیگران می‌گویند، این رسم خانواده‌ها در سالن ملاقات است که هر بار یک نفر شکلات یا شیرینی می‌آورد و بین دیگران پخش می‌کنند. کمی بعد همسر مریم اکبری‌منفرد هم با یک بسته شکلات سر می‌رسد و شروع می کند به تعارف کردن. مریم اکبری با سه دختر بچه، محکوم به تحمل 15 سال زندان است و تا امروز یک ساعت هم به مرخصی نیامده است. او از زندانی‌های عاشورای 88 است.
مادر ریحانه حاج‌ابراهیم و خواهرش در کنار مادر و خواهر مهدیه گلرو در انتهای سالن نشسته‌اند و حرف می‌زنند. مادر ریحانه می‌گوید که معده دخترش دچار مشکل شده و به او رسیدگی نمی‌شود، ریحانه بیش از 2 سال است که در زندان است و مرخصی نداشته است. حالا هم این مادر نگران از شرایط جسمی دخترش می‌گوید که نمی‌تواند نان و غذای زندان را بخورد و به سختی روزگار می‌گذراند با درد معده. ریحانه هم 15 سال حکم زندان دارد.
مادر مهدیه بعد از 2 سال و سه ماه هم‌چنان روی این صندلی‌های آبی سالن ملاقات نشسته و شاید به 30 اردیبهشت ماه 91 فکر می‌کند که دخترش آزاد می‌شود از این دیوارها.
خانواده زندانیان بهایی هم آمده‌اند. مهوش ثابت و فریبا کمال‌آبادی. آنها قدیمی‌ترین ملاقات‌کنندگان این سالن هستند. از اسفندماه 87 که مهوش و فریبا بازداشت شدند. مدت 2 سال در روزهای ملاقات 209 ملاقاتشان می‌کردند و حالا به همراه خانواده‌های دیگر ایستاده‌اند به انتظار دیدن زندانیانشان. مهوش و فریبا هر کدام به 20 سال زندان محکوم شده‌اند.
خواهران اشرف علیخانی هم با یک بچه کوچک از راه می‌رسند . شال‌گردن‌های دست‌باف زندان را دور گردنشان انداخته‌اند .سلام و احوال‌پرسی می‌کنند و کمی دورتر از سایرین می‌ایستند. انگار هنوز خیلی آشنا نیستند به این سالن و چهره‌هایش. اشرف علیخانی 3 سال حکم گرفته است.
ساعت نزدیک به 12 ظهر است. دیگر نوبت خانواده یازرلو است که به تازگی دارند دوباره دور هم جمع می‌شوند. آنها هم از راه می‌رسند و در کنار دیگران منتظر می‌مانند تا نامشان خوانده شود. حامد یازرلو که خود تا دیروز در آنسوی این سالن حضور داشت و زندانی بود، حالا به ملاقات مادر آمده است. نازیلا دشتی اول اردیبهشت‌ماه از حبس سه ساله‌اش آزاد می‌شود.
خواهر شبنم مددزاده کمی بعد وارد سالن می‌شود و یک راست می‌رود برای پر کردن کارت. می گوید: " با آزادی مشروط شبنم موافقت نشده و هم‌چنان بعد از 3 سال مرخصی نمی‌دهند".او هر هفته از کرج تا تهران می‌آید برای دیدار شبنم و مادر و پدرش هر چندی یک‌بار از تبریز راهی تهران می‌شوند تا شبنم را از پشت شیشه‌های کابین ملاقات کنند.
خانواده‌های کبری بنازاده و صدیقه مرادی و کفایت ملک‌محمدی هم در گوشه‌ای از سالن نشسته‌اند.

***
ساعت حدود 12:15 است که بلند گو شروع می‌کند به خواندن اسامی زندانیان سیاسی زن. خانواده‌ها یکی یکی می‌روند تا زندانیانشان را ببینند. امین احمدیان با خنده سرخوشانه‌ای بر لب، نگاهمان می‌کند و وارد راهروی پشتی می‌شود. بهاره هدایت 2 سال و سه ماه از حبس 10 ساله‌اش را پشت سر گذاشته است.

***
سالن خلوت می‌شود و ما در انتظار بازگشت خانواده‌ها. میان ما و آنها شاید تنها یک در فاصله باشد. اما، ملاقات که تمام شد می‌رویم توی شلوغی این شهر و آنها برمی‌گردند توی زندانشان، سرگرم کارهای تکراری روزمره.
ساعت 12:45 دقیقه است که خانواده‌ها از همان دری که رفته‌اند، بر می‌گردند و دوباره سالن شلوغ می‌شود. همسر عاطفه می‌گوید که ملاقات حضوری‌شان را موکول کرده‌اند به هفته آینده تا بتواند دختر خواهرش را که تازه به دنیا آمده بیاورد به ملاقات. عاطفه نبوی در خردادماه 91 پس از گذراندن 3 سال حبس بدون مرخصی از زندان آزاد می‌شود.
همه درحالی که با هم خداحافظی می‌کنند از در زندان خارج می‌شوند و می روند تا هفته بعد دوباره در همین‌جا همدیگر را ببینند.

**
خواهر ژیلا کرم زاده با آن سن و سال درحالی که گوشه خیابان منتظر تاکسی ایستاده است، با ذوق و شوق، ساکش را باز می‌کند و عروسک‌هایی که ژیلا ساخته است را نشانمان می‌دهد. می‌گوید:" خیلی سخت است. ژیلا را من بزرگ کرده‌ام. مثل بچه‌های خودم". او به من می‌گوید که " خواهر! ناراحت نباش. اینجا بد نمی گذرد".." اما من ناراحتم. مثل بچه‌ام می‌ماند." عروسک‌ها را نگاه می‌کند و چشم‌هایش برق می‌زند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر