صفحات

۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

امید علی شناس، فعال مدنی، علی‌رغم گذشت ۴۵ روز از بازداشت، کماکان در شرایط بلاتکلیف به سر می‌برد.

امید علی شناس در حالی هم‌چنان بلاتکلیف است که مسئولان چند بار وعده‌ی آزادی وی را به خانواده‌اش داده بودند.

امید علی‌شناس روز پنج شنبه ١٣ شهریور ماه توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت شد و هم اکنون در بند ۲- الف زندان اوین محبوس است.

گفتنی است همزمان با بازداشت وی، نیروهای امنیتی به جستجوی کامل منزل‌اش مبادرت کرده و تمام وسایل شخصی از جمله کامپیو‌تر و کتاب‌های آقای علی شناس را با خود برده‌اند.

گفتنی‌ست که از اتهامات نامبرده و علت دستگیری‌اش اطلاع دقیقی در دست نیست.


عکس: ‏امید علی شناس، فعال مدنی، علی‌رغم گذشت ۴۵ روز از بازداشت، کماکان در شرایط بلاتکلیف به سر می‌برد.

https://www.facebook.com/zendani.siasi

 امید علی شناس در حالی هم‌چنان بلاتکلیف است که مسئولان چند بار وعده‌ی آزادی وی را به خانواده‌اش داده بودند.

امید علی‌شناس روز پنج شنبه ١٣ شهریور ماه توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت شد و هم اکنون در بند ۲- الف زندان اوین محبوس است.

گفتنی است همزمان با بازداشت وی، نیروهای امنیتی به جستجوی کامل منزل‌اش مبادرت کرده و تمام وسایل شخصی از جمله کامپیو‌تر و کتاب‌های آقای علی شناس را با خود برده‌اند. 

گفتنی‌ست که از اتهامات نامبرده و علت دستگیری‌اش اطلاع دقیقی در دست نیست.

برگرفته از هرانا‏

۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

مادر پناهی عزیزمان که یکی از پیگیرترین مادران خاوران بود نیز از میان ما رفت!

عکس ‏‎Zendani Siasi‎‏




چه سخت و دردناک است از دست دادن مادرانی که یک دنیا عشق و پایداری بودند.



مادرانی که یک لحظه از خاوران و ستمی که به آن ها و دیگر خانواده ها رفته است، غافل نشدند و برای دادخواهی نفس کشیدند و زندگی را تاب آوردند.
چگونه می توان جای خالی شان را پر کرد و شمع وجودشان را روشن نگاه داشت؟

این غم بزرگ را به خانواده محترم پناهی تسلیت می گوییم.

یاد این زن مقاوم و پسرش مهرداد که در شهریور 67 همراه دیگر عزیزان مان به دار آویخته شد، همواره در دل های ما زنده و گرامی خواهد ماند.

مادر پناهی عزیزمان صبح(پنج شنبه- 20 شهریور) در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

یاد و خاطرش گرامی باد

۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

مقاومت مادران و خانواده های خاوران، حکومت را به عقب نشینی وادار کرد!



پس از نزدیک به هفت سال، امروز توانستیم با خیالی راحت تر در مراسم یادبود زندانیان سیاسی اعدام شده در تابستان 67، در خاوران گرد هم آییم. هرچند تعداد خانواده ها نسبت به سال هایی که مراسم دسته جمعی برگزار می کردیم، بسیار کمتر بود، ولی مهم این است که بالاخره توانستیم دور هم جمع شویم، عکس های کشته شدگان را کنار هم بگذاریم و مراسمی گروهی برگزار کنیم.  
این موفقیت هرچند بسیار اندک و دردناک بود، ولی شیرینی آن در این است که نتیجه مقاومت و پایداری مادران و خانواده های خاوران در بدترین شرایط بود. واقعیت این است که ما زیر چتر حکومتی زندگی می کنیم که جز زور و تهدید و ستم بر مردم نمی شناسد و در چنین شرایطی، به دست آوردن حداقل حقوق انسانی بسیار سخت و طاقت فرساست.
این مهم است که در بدترین شرایط ناامید نشدیم، رفتیم، ایستادیم و مقاومت کردیم، هرچند ما را بسیار آزردند و تحقیر و تهدیدمان کردند و شرایطی جان فرسا برای ما ایجاد کردند، ولی با تمام این فشارها خاوران را تنها نگذاشتیم و به هر شکلی بود در تمام طول سال در خاوران حضور یافتیم. کاش دیگر خانواده ها نیز پس از حمله پلیس به مراسم خانواده ها در سال های پیشین خود را کنار نمی کشیدند، حالا هم خیلی دیر نشده است. هرچند ممکن است استخوان های عزیزان مان را در دی ماه سال 78 ربوده باشند، ولی مهم این است که این سند جنایت را حفظ کردیم و هم چنان برای روشن شدن حقایق ایستاده ایم.      
ما هنوز در ابتدای راه هستیم و این کوچک ترین حق ماست، ولی ایستادگی ما نشان داد که اگر بخواهیم می توانیم خیلی چیزها را به دست آوریم. مهم این است که پشت هم و در کنار هم باشیم. در طی این سال ها حکومت از هر حربه ای استفاده کرد تا بین خانواده ها تفرقه بیاندازد و کمر مادران و خانواده های خاوران را خم کند، ولی ما با اتحاد و همبستگی مان، توانستیم جلوی این فرسودگی را بگیریم و پشت هم باشیم و نگذاریم اختلاف عقاید، دامن گیر حرکت دادخواهانه جمعی ما شود.
ما مادران و خانواده های خاوران، از مادر، پدر، همسر، فرزند، خواهر و برادر؛ همواره همراه و پشت هم بودیم و تلاش کردیم جای خالی همدیگر را پر کنیم و نگذاریم خاوران تنها بماند. هرچند مادران و پدران ما پیر و ضعیف و ناتوان شده اند و برخی مرده اند و گاهی جمع مان به دو یا سه نفر می رسید، ولی مهم این است که ناامید نشدیم و حضور یافتیم و در آینده نیز جوان ترها جای خالی ما را پر خواهند کرد تا به نتیجه برسیم.
   
عقب نشینی حکومت از ماه های آخر دولت احمدی نژاد شروع شد. آن سال نیز مقاومت خانواده ها، حکومت را به عقب نشینی واداشت. قبل تر از آن، تا به خاوران وارد می شدیم، نیروهای امنیتی سر می رسیدند و به ما فشار می آوردند که زودتر خاوران را ترک کنیم و چندین بار نیز ما را به صورت موقت بازداشت کردند و به کلانتری خاور شهر بردند، ولی ایستادگی همان تعداد اندک ما خانواده ها، حکومت را به عقب نشینی وادار کرد و نزدیک به دو سال است که نیروهای امنیتی جز در دو مراسم گروهی در خاوران، مزاحم ما نمی شوند.
آخرین مراسم گروهی ما در سال 1386 با بگیر و ببند شدید نیروهای امنینی و اطلاعاتی همراه بود و در بیستمین سالگرد در سال 1387، با پادگانی کردن خاوران، نگذاشتند مراسم برگزار شود. این شرایط به شدت پلیسی هم نتوانست ما را از پا بیاندازد و همواره در خاوران حضور یافتیم. مقاومت و ایستادگی خانواده ها از آن سال تا کنون باعث شد که هر سال، دایره پادگان حکومت کوچک تر شود. ابتدا جاده لپه زنک را می بستند و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به شکلی علنی در آن جا مستقر می شدند، در سال های بعد حضورشان به شکل علنی کم رنگ تر شد و در بین درختان مخفی می شدند. سال های بعد باز عقب تر رفتند و فقط در داخل خاوران حضور می یافتند و در جمعه آخر سال 92، تعدادی از خانواده ها توانستند صبح زودتر به خاوران بروند و آن جا را گلباران کنند، ولی جلوی دیگر خانواده ها را با توهین و تحقیر گرفتند و باز گرداندند. این رفتار ماموران نیز با اعتراض خانواده ها روبرو شد و این مقاومت ها و اعتراض ها باعث شد امروز، آن محدودیت نیز برداشته شود و این را می توان یک موفقیت برشمرد. موفقیتی که نتیجه تلاش و پایداری و مقاومت خانواده ها در طی این سال های به شدت پلیسی بود.  
امروز تعدادی از خانواده ها صبح زودتر به خاوران رفته و برگشته بودند و تعدادی از ساعت هشت و نیم آن جا بودیم و تا ساعت ده و نیم نیز در خاوران ماندیم. پس از پخش کردن گل ها در لابلای بوته های خشک، گرد هم جمع شدیم و عکس های عزیزانی که همراه داشتیم را در وعده گاه همیشگی مان در کنار هم گذاشتیم و با همدیگر سرود خاوران را خواندیم و از گرمای وجود هم جان گرفتیم.
  
بعد از خاوران هم با تعدادی از خانواده ها به دیدار مادر پناهی و پس از آن به دیدار مادرم رفتیم. مادر پناهی عزیزمان که هم اکنون در بستری بیماری هستند، از همراهان دایمی خاوران بودند و امروز جای شان واقعا خالی بود. برای این زن عاشق از خاوران گفتیم و با او سرود ای رفیقان را به زبان ترکی و فارسی خواندیم و او هم چند کلامی را با ما زیر لب زمزمه کرد.    
ما خانواده ها و همراهان مان نیرویی در با هم بودن مان داریم که می توانیم کوه را جا به جا کنیم. اگر ما با همت و پایداری، قفل خاوران و دیگر گورستان های بی نام و نشان را باز و چرایی و چگونگی جنایت ها را روشن کنیم، می توانیم امیدوار باشیم که راه تکرار جنایت را خواهیم بست. در غیر این صورت، به جنایت کاران اجازه می دهیم که به اشکال و رنگ های مختلف، حقوق ما انسان ها را زیر پا بگذارند.  
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما، یک روز بی گمان، سر می زند ز جایی و خورشید می شود!

منصوره بهکیش
هفتم شهریور 1393  

۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

وحید اصغری از متهمان جرایم سایبری به سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج منتقل شده است.


عکس: ‏وحید اصغری از متهمان جرایم سایبری از روز چهارشنبه مورخ ۲۲ مرداد ماه توسط نیروهای امنیتی از بند ۳۵۰ زندان اوین خارج و به نقطه نامعلومی منتقل شده است.

https://www.facebook.com/zendani.siasi

 وحید اصغری، وبلاگ نویس زندانی به دلایل نامعلومی روز چهارشنبه مورخ ۲۲ مردادماه توسط نیروهای امنیتی از بند ۳۵۰ زندان اوین خارج و به نقطه نامعلومی منتقل شده است، از سرنوشت نامبرده پس از این انتقال اطلاعی در دست نیست.

لازم به ذکر است وحید اصغری دانشجوی انفورماتیک دانشگاه بنگلور هند در تاریخ ۱۹ اردی‌بهشت ماه ۱۳۸۷ به هنگام خروج از کشور در فرودگاه امام خمینی به اتهام تبلیغ علیه نظام و راه اندازی سایت‌های ضد دین و مخالف نظام بازداشت شد، وی پس از نزدیک به ۲ سال بازداشت در بند‌های ۲- الف و ۲۴۰ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی در سالهای ۹۰ و ۹۱ دو مرتبه به اعدام محکوم شد که هر دوبار این حکم از سوی شعبه ۶ دیوان عالی کشور نقض شد. نامبرده در ۲۰ فروردین ماه سال جاری برای پنجمین بار از حضور در دادگاه بدلیل غیرقانونی دانستن آن و نیز اعمال شکنجه در زمان بازداشت خودداری نمود.

 برگرفته از هرانا‏
وحید اصغری، وبلاگ نویس زندانی روز چهارشنبه مورخ ۲۲ مردادماه توسط نیروهای امنیتی از بند ۳۵۰ 
زندان اوین خارج و به زندان رجایی شهر کرج منتقل شده است.

وی هم اکنون در سالن ۱۲ بند ۴ این زندان که به زندانیان سیاسی تعلق دارد نگهداری می‌شود.

لازم به ذکر است وحید اصغری دانشجوی انفورماتیک دانشگاه بنگلور هند در تاریخ ۱۹ اردی‌بهشت ماه ۱۳۸۷ به هنگام خروج از کشور در فرودگاه امام خمینی به اتهام تبلیغ علیه نظام و راه اندازی سایت‌های ضد دین و مخالف نظام بازداشت شد، وی پس از نزدیک به ۲ سال بازداشت در بند‌های ۲- الف و ۲۴۰ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی در سالهای ۹۰ و ۹۱ دو مرتبه به اعدام محکوم شد که هر دوبار این حکم از سوی شعبه ۶ دیوان عالی کشور نقض شد. نامبرده در ۲۰ فروردین ماه سال جاری برای پنجمین بار از حضور در دادگاه بدلیل غیرقانونی دانستن آن و نیز اعمال شکنجه در زمان بازداشت خودداری نمود.

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

دادخواست مصطفی اسکندری از شورای حقوق بشر سازمان ملل و همه محاکم قضایی بین المللی

عکس: ‏مصطفی اسکندری زندانی سیاسی سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج، دانشجوی رشته پزشکی و از بازداشت شدگان مراسم چهلم ندا آقا سلطان در بهشت زهرا می‌باشد که در هشتم مردادماه سال ۸۸ به همراه همسرش، کبری زاغه دوست بازداشت و با اتهاماتی همچون «تشویش اذهان عمومی» و «مصاحبه با رسانه‌های بیگانه» به حکم سنگین ۳۱ سال زندان محکوم گردیدسال زندان محکوم شد.

متن کامل نامه :

دادخواست مصطفی اسکندری از شورای حقوق بشر سازمان ملل و همه محاکم قضایی بین المللی:

بدینوسیله از تمامی مراجع قضایی بین المللی استدعای رسیدگی قضایی به مستندات و مدارک و اوراق پرونده‌ام را دارم که قبلا از طریق دفتر محترم سازمان ملل تهران و وبلاگ شخصی خودم تقدیم شده است.

با یک رسیدگی نمادین بین المللی اثبات می‌شود که در مورد امثال اینجانب بسیار ظلم شده و لزوم برخورد قضایی بین المللی را با این تخلفات ضروری می‌نماید.

اعلام می‌نمایم که متاسفانه برای بنده توسط چند شاکی خاطی نیروی امنیتی احکام ۱۲ گانه با مدت حبس ۳۰ ساله صادر شده است که فقط همین مدعیان یا شاکیان در پرونده اینجانب حتا یک شاهد مردمی غیر منتخب و عادل و تهدید نشده وجود ندارد و یک مدرک مستند واقعی خلاف قانون خود نظام وجود ندارد، ولیکن در حقم بسیار ظلم شده در قیاس با قاتل و جنایت کار نروژی که ۹۰ نفر را به قتل رسانده و فقط ۲۲ سال حبس گرفته است این چگونه احکامی است؟

فریادا فریادا فریادا رسیدگی و برخورد قضایی و حقوقی فرمایید.

تا این لحظه بیشتر از ۵ سال حبسم و حدود ۱۲ ماه انفرادی محض با زجر عمدی و ضرب و شتم کشیده‌ام، حتا جدیدا در انفرادی بینی و دنده‌ام را شکسته‌اند چون با شعار معترض به دستگاه ارسال پارازیت سرطان زا و این نوع مثلا امنیت زدگی برخی آقایان شده‌ام که جان همه زندانیان را در خطر قرار داده‌اند.

مصطفی اسکندری

مرداد ۱۳۹۳

برگرفته از هرانا‏
مصطفی اسکندری زندانی سیاسی سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج، دانشجوی رشته پزشکی و از بازداشت شدگان مراسم چهلم ندا آقا سلطان در بهشت زهرا می‌باشد که در هشتم مردادماه سال ۸۸ به همراه همسرش، کبری زاغه دوست بازداشت و با اتهاماتی همچون «تشویش اذهان عمومی» و «مصاحبه با رسانه‌های بیگانه» به حکم سنگین ۳۱ سال زندان محکوم گردیدسال زندان محکوم شد.

متن کامل نامه :

دادخواست مصطفی اسکندری از شورای حقوق بشر سازمان ملل و همه محاکم قضایی بین المللی:

بدینوسیله از تمامی مراجع قضایی بین المللی استدعای رسیدگی قضایی به مستندات و مدارک و اوراق پرونده‌ام را دارم که قبلا از طریق دفتر محترم سازمان ملل تهران و وبلاگ شخصی خودم تقدیم شده است.

با یک رسیدگی نمادین بین المللی اثبات می‌شود که در مورد امثال اینجانب بسیار ظلم شده و لزوم برخورد قضایی بین المللی را با این تخلفات ضروری می‌نماید.

اعلام می‌نمایم که متاسفانه برای بنده توسط چند شاکی خاطی نیروی امنیتی احکام ۱۲ گانه با مدت حبس ۳۰ ساله صادر شده است که فقط همین مدعیان یا شاکیان در پرونده اینجانب حتا یک شاهد مردمی غیر منتخب و عادل و تهدید نشده وجود ندارد و یک مدرک مستند واقعی خلاف قانون خود نظام وجود ندارد، ولیکن در حقم بسیار ظلم شده در قیاس با قاتل و جنایت کار نروژی که ۹۰ نفر را به قتل رسانده و فقط ۲۲ سال حبس گرفته است این چگونه احکامی است؟

فریادا فریادا فریادا رسیدگی و برخورد قضایی و حقوقی فرمایید.

تا این لحظه بیشتر از ۵ سال حبسم و حدود ۱۲ ماه انفرادی محض با زجر عمدی و ضرب و شتم کشیده‌ام، حتا جدیدا در انفرادی بینی و دنده‌ام را شکسته‌اند چون با شعار معترض به دستگاه ارسال پارازیت سرطان زا و این نوع مثلا امنیت زدگی برخی آقایان شده‌ام که جان همه زندانیان را در خطر قرار داده‌اند.

مصطفی اسکندری

مرداد ۱۳۹۳

۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

با وجود گذشت دو ماه از وضعیت سعید شیرزاد هیچ اطلاعی در دست نیست و مسئولین پاسخی به خانواده وی نمی‌دهند.


۴۰ روز پیش در تاریخ ۱۲ خردادماه سعید شیرزاد در محل کار خود در پالایشگاه تبریز بازداشت شد و پس از مدتی به سلول‌های انفرادی زندان اوین در تهران منتقل شد.

وی تنها یک بار اوایل تیر ماه موفق به تماس کوتاهی با بستگان خود شده و پس از آن هیچ اطلاعی از وضعیت و سلامت وی در دست نیست.


گفتنی است، سعید شیرزاد فعال حقوق کودک اولین بار در تاریخ ۳۱ مرداد ماه زمانی که برای امداد و کمک رسانی به مردم زلزله زده آذربایجان شرقی به اهر رفته بود بازداشت و پس از گذراندن ۱۹ روز با قید کفالت از زندان آزاد شد.

سعید شیرزاد بدلیل این پرونده در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ۱ سال حبس تعلیقی محکوم شده بود.

زهرا زهتابچی، کارشناس ارشد جامعه‌شناسی و پژوهشگر علوم اجتماعی، با وجود پایان یافتن بازجویی، همچنان و افزون بر ۹ ماه در سلول انفرادی محبوس است.


 زهرا زهتابچی از مهر ۱۳۹۲ در بند نسوان ۲۰۹ زندان اوین بازداشت است. ویر دو دختر خردسال است، در ۲۴ مهرماه سال گذشته همراه با همسرش (دکتر سیدجواد خوش‌نیت) توسط ماموران وزارت اطلاعات، بازداشت شد. همسر خانم زهتابچی پس از سه هفته آزاد شد اما این محقق علوم اجتماعی، با وجود پایان تحقیقات مقدماتی کارشناسان وزارت اطلاعات، همچنان در انفرادی بسر می برد و پرونده ی وی به دادگاه ارجاع داده نشده است.

بازجوها خانواده ی وی را تهدید کرده بودند که اطلاع‌رسانی در مورد وضع او، عواقب وخیمی برای زهتاب‌چی به همراه خواهد داشت.

وی هر دو هفته یک بار حق ملاقات کابینی با همسر و دو فرزندش را دارد. نگهداری طولانی مدت زهتاب‌چی در سلول انفرادی موجب آسیب‌های جسمی جدی بر وی شده است.

این پژوهشگر علوم اجتماعی پیشتر نیز یک بار در سال ۱۳۸۸ و در پی انجام یک نظرسنجی برای جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران با موضوع نظرسنجی از مردم درباره‌ی نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم، توسط پلیس امنیت تهران دستگیر شده بود که پس از چند روز آزاد شد.

۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

رنج ما کجا و رنج آنها کجا؟

روز سه شنبه با دیدن شیمای عزیز، همسر حامد احمدی، رنج سال های ۷۹-۸۰ را دوباره به خاطر آوردم. اما درد من کجا و درد این عروس کرد سنی کجا؟
نو عروس بودم، تقی بازداشت شد. تنها بودم واز بی خبری از همسرم که با ۲۱ نفر از فعالان ملی مذهبی بازداشت شده و ماهها در سلول های انفرادی نگه داشته شدند، در اضطراب بودم. اما زنانی توانمند تر از مردان روزگار دور و برم بودند. زنانی چون فرزند طالقانی که بی هراس و با قدرت انتقاد می کرد و به دادگاه و قاضی هجوم می برد، چون مینو خانم که بی چشم داشت دل ها را گرم و نرم نگه می داشت، چون قدسی خانم که لبریز از رنج دوران بود و دیگر رنج را به سخره می گرفت، چون عزیز سفر کرده ام هاله جان که عشق را با تمام وجود و بی حد و مرز به همه مان نثار می کرد، چون زرین دخت عطایی که با وقار و صبر درد را در درون پنهان میداشت، چون فریده که با روحیه و با خنده همه را می بوسید، چون مریم خانم رسولیان که با تدبیر و متواضعانه با جمع سخن می گفت، با دخی خانم، زهرا جان وفرزانه و منصوره و فهیمه وفیروزه که خواهرانه با جمع همراه بودو. . . .
اما شیمای عزیز، این زن با وقار کرد و خواهر سنی ما، تنها و در کنار کودک ۶ ساله اش در مقابل در زندان بدون هیچ همراهی ای چون سرو ایستاده است. با غرور و ایمان یک زن کرد جوان؛ خیلی جوان است، اما چهره ای به پختگی یک زن میانسال دارد. آرام سخن می گوید و احساس و اضطرابش را از کلامش نمی توان دریافت کرد، هر چند چشمانش راز درونش را بر ملا می کند. چشمان مهبد و شیما خیلی شبیه به همند. چشمان مادر و دختر کوچک، آشوب درون و ترس را فریاد می زنند. ترس از یک خبر. خبر ناگهانی اعدام عزیز در بند که اکنون بی پناه در کنج سلول قرنطینه با لباس اعدام و با خون دل، هر سپیده را به استقبال می رود.
۲ کودک ۲و ۳ ساله که خواهر زاده های حامدند و مهنا۶ ساله که دختر حامد است در مقابل زندان تحصن کرده اند. کودکان کرد سنی، غیرت و وجدان من شیعه را به سخره گرفته و چه کار بجا و پر معنایی کرده اند. کودکان ۲، ۳ و ۶ ساله برای نجات جان انسان هایی که مستحق اعدام نیستند و این روزها مرگ را به انتظار نشسته اند و از روز شنبه ۴ بار پای چوبه دار روانه گشته اند، به پا خاسته اند. روی خاک و در مقابل آفتاب بی رحم و سوزان خرداد، این کودکان در کنار مادربزرگ و پدر بزرگشان که چهره هاشان از شدت آفتاب همچون خون به ناحق ریخته شده، سرخ و سوزان است به پا خاسته اند.
در این شهر ودر این کشور پهناور در مقابل زندان و در اعتراض به اعدام، کودکان نوپا قائمند. درد را نه با کلام و صدا که از ترس حتی ناله هم نمی کنند، بلکه با چشمانشان و با قائم بودن به شرف انسانی شان فریاد می زنند، اما این جماعت شیعه، گویی نمی بینند یا اصلا نمی خواهند که ببینند.
مهنا عزیز را بغل می کنم. روسری گل گلی و بلوز صورتی و دامن پر چینم برایش هیچ فرقی با چادر مشکی زنان زندان ندارد که هر روز تماشایش می کنند و بی اعتنا می گذرند. بغلش می کنم می بوسمش حتی کوچکترین لبخندی هم نمی زند. یک بغل گل سفید به نشان صلح برایش برده ام اما حتی شاخه ای از آن را نمی گیرد و نمی بوید. هیچ کلامی نمی گوید. گویی این کودک از اضطراب اعدام پدر و پیش از مرگ او، جان سپرده است.
به سمت شیما بر می گردم و می گویم شیما جان من زن شیعه از تو زن سنی معذرت می خواهم و بسیار شرمسارم، آنقدر که نمی توانم به چشمانت نگاه کنم. چند بار بغلش می کنم. سینه های پر درد را به هم می فشاریم اما درد من کجا و درد او کجا؟
حامد نوشته بود کسی چه می داند حال آن اعدامی را که پای چوبه دار می برند و من با خود می گویم حامد عزیز هر چند ما همه قربانی هستیم اما من زن شیعه پایتخت نشین چه می دانم حال نو عروس زجر کشیده سنی کرد را که وقتی ۴ ماهه آبستن بود شوهرش را بردند و یکسال از او بی خبر ماند. شوهر در سلول انفرادی شکنجه می شد و نو عروس با خیال زیستن در کنار همسر، فرزند را به دنیا می آورد. درد زاییدن و درد بی خبری از شوهر برای زن جوان کرد سنی با هم هم آغوش بود.
با خود فکر می کنم من چه حقی دارم که او را به صبر دعوت کنم، من کیستم و چه رابطه ای بین من و او وجود دارد ؟ ای شرم بر ما باد.
من یک مادرم و می دانم شیما نه فقط برای بودن یک زن جوان در کنار همسر، بلکه به خاطر داشتن پدر برای دخترش، خیزشی تظلم خواهانه و اعتراضی کرده است و ما می بینیم و می شنویم اما مسئولیت مان چیست و چه می کنیم؟ این مظلومان چه می توانند بکنند؟کودک و پیر همه با هم خانه و کاشانه را رها کرده اند و در این بیایان بر روی خاک می خوابند و می نشینند، اما لحظه ای از مقابل زندان دور نمی شوند. جوانها به مادرهای پر درد سفارش کرده اند مادر جان ما را تنها نگذارید اگر شما بروید ما را می کشند.
باز چشم ام به مهنا می افتد. آمده ام به آنها دلداری بدهم ولی دلم طاقت نمی آورد و اشک هایم مرا حتی از انجام این کار ذلیلانه و خواری آفرین هم عاجز می کند.
مهنا ۴ ماهه در شکم مادر بود که پدر رابردند. او هرگز پدر را در خانه ندیده است، مهنا اکنون ۶ ساله است. فقط چند بار پدر را در کابین ملاقات دیده، اما امروز در تلاش برای نجات جان پدر در مقابل زندان به قامت کودکانه اش چون کوه ایستاده است. فریاد بی صدا و بی کلامش را جهان می شنود: “پدرم را نکشید. ”
او در این ۶ سال چند واژه را هزاران بار شنیده وبا تمام وجودش درک کرده است. واژه منحوس اعدام و این واژه سیاه و ترس آفرین، دنیای کودکانه او را پر از خشم و اندوه کرده است. چگونه به او بگویم تو خواهر سنی دختر من کیانا هستی؟مطمئن هستم نه امروز و نه آن فردای دیگر، این واژه بی معنای خواهری را از من نخواهد پذیرفت. کدام خواهر؟ روزی به ما خواهد گفت زمانی که من در رنج و حسرت دیدار و بودن با پدر، کودکی ام را به تاراج و بر باد رفته گذراندم، خواهران من چه کردند و سرگرم چه بازی کودکانه ای بودند؟
زمانی که مادرم با دردی بیش از درد زاییدن مرا زایید، مادران دیگر چگونه در آرامش زاییدند و فرزند بزرگ کردند؟
به این می اندیشم که من چگونه با مهنا از صلح بگویم در حالی که او با تمام وجود کودکانه اش در آتش کینه و بی عدالتی و انتقام گیری جاهلانه می سوزد و حتی یک فریاد هم نمی تواند بزند.
چگونه در فردای روز سخت، او را به آشتی ملی فرا بخوانیم در حالی که دیگر تن رنجور و ضعیفش که دختری تکیده است، توان زخم و درد دیگر را ندارد. باید خاموش و لال باشم. صلح و آشتی با واژه های زیبا به وجود نمی آید، با عمل صادقانه و با اعتماد به وجود می آید و من فارغ از رفتار نا بخردانه حکومتم، چه کرده ام که بتوانم در کنار این عزیزان بایستم و در چشمان زلالشان نگاهی پر مهر بیفکنم؟
در حال نفرین و لعنت خودم هستم که مادرها می آیند. مادری تکیده که بسیار شبیه مادر ستار است. مادر جمشید و جهانگیر و حامد هم آمدند آما مادر کمال نیست.
اشک آنچنان از گونه های مادران می غلطد و بر دامن می چکد که سیل اشک بر گونه هایشان چون آیینه، نور خورشید را به چشمان کور ما منعکس می کند تا شاید این اشک ها دیده های ما را باز بگشاید.
پاهایم می لرزد، پا پیش می گذارم تا ببوسمشان، گونه ها را بر روی هم می گذاریم، صورت مادرها خیس است از اشک و صورت من خیس است از شرم.
با زبان کردی سخن می گویند، زبان کردی بلد نیستم ولی با احساسم همه را می فهمم. آنها درد مادرانی را فریاد می زنند که فرزندانشان، پاره های تنشان، پای چوبه اعدام اند. فرزندانمان را اعدام نکنید. .» نرگس محمدی


۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

دادنامه ی خواهر یک اعدامی خطاب به حسن روحانی

JPEG - 97.2 kb


آقای رئیس جمهور؛
من به شما رأی ندادم، اما از آنجایی که شما خود را رئیس جمهور همه ی مردم ایران نامیده اید، به خود این اجازه را می دهم که سخنی چند با جناب عالی داشته باشم. سال ها ست، سی و دو سال است که زخمی را که رژیم جمهوری اسلامی با کشتن تنها برادرم بر جان و دلم نهاده است در تنهایی خود می لیسم.
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکین ام
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیین ام
آقای رئیس جمهور؛
من به شما رأی ندادم، اما از آنجایی که شما خود را رئیس جمهور همه ی مردم ایران نامیده اید، به خود این اجازه را می دهم که سخنی چند با جناب عالی داشته باشم. سال ها ست، سی و دو سال است که زخمی را که رژیم جمهوری اسلامی با کشتن تنها برادرم بر جان و دلم نهاده است در تنهایی خود می لیسم. من این دادنامه را خطاب به جناب عالی می نویسم و می خواهم توجه شما را به مسئله ی بسیار مهمی که مربوط به یکی از اعضای کابینه ی سرکار است، جلب نمایم. همان گونه که پیش تر گفته آمد، تنها برادرم را در بی دادگاه های جمهوری اسلامی از دست دادم، و وقتی خبر کشته شدنش را به من دادند از هیچ گونه توهین و ناسزای بسیار رکیک به من و بدن پاره پاره ی برادر عزیزم دریغ نورزیدند، آری، از آن تاریخ دارم زخم هایم را می لیسم. در آن زمان به ما اجازه ی برگزاری هیچ گونه مراسمی را هم ندادند .
آقای رئیس جمهور؛
ما در خانواده ی کم درآمدی زندگی می کردیم. برادرم رحیم، در رشته ی مهندسی شیمی دانشگاه آریامهر (دانشگاه شریف) فارغ التحصیل شد. لازم به یاد آوری ست که وی در رژیم گذشته نیز از فعالان دانشجویی بوده است و در آن زمان سه سال را در زندان گذراند. شاه او را نکشت، اما در این رژیم مثلاً اسلامی ششم مهر ماه سال شصت، دستگیر و در هفتم آبان ماه همان سال به جوخه ی اعدام سپرده شد. چه سریع!!! حتا مهلت دفاع به او ندادند.
اکنون پرسش من از شما این است که چگونه توانستید آقای پورمحمدی را که عالم و آدم از جنایت های ایشان که بسیار هم سنگین است به وزارت دادگستری بگمارید. داد!!! دادگستری!!! یا بی داد گستری؟ من آدم ساده لوحی نیستم که فکر کنم شما از سوابق مشعشع ایشان در بسیاری از کشتارها چه در بندرعباس، چه در مشهد، و چه در زندان اوین و چه در زندان رجایی شهر بی خبر بوده باشید. به ویژه آنکه ایشان یکی از سه نفر مأموران هیئت مرگ بودند که در کلیه ی زندان های ایران در تابستان هزار و سیصد و شصت و هفت باقیمانده ی زندانیان را به جوخه ی اعدام سپردند یا حلق آویز کردند و در گورهای دسته جمعی، در گورستان خاوران به خاک سپردند. وجدان انسان ها بزرگترین فضیلتی ست که خداوند در ما به ودیعه گذاشته است. آیا شما با این فضیلت آشنا هستید؟! آیا می دانید ایشان چه خیل عظیمی از خانواده ها را داغدار کرده اند، آن هم چه فرزندان نخبه و با تحصیلات عالی که یا در گورستان ها خفته اند یا فرار را بر قرار ترجیح داده و به خارج از کشور مهاجرت کرده اند.
پرونده ی جنایات ایشان بسیار سیاه است. در خاتمه از شما می خواهم زحمت کشیده و سری به گورستان خاوران بزنید و خود همه چیز را به رأی العین ببینید و خود قضاوت کنید که چه ظلمی بر ما خانواده های داغدار رفته است. شاید بد نباشد که بدانید مادر من پس از کشته شدن تنها پسرش به دو بیماری صعب العلاج آرتریت روماتوئید و پارکینسون مبتلا شد. لطفاً وضعیت بیماری مادرم را به سیاهه ی جنایات ایشان بیفزایید.
نکته پایانی:
جریان رأی گیری برای وزرای انتخابی شما را از تلویزیون دنبال می کردم. آن سه وزیر شایسته ی شما از مجلس فرمایشی رأی نیاوردند. واقعاً جای تأسف دارد. گرچه شیرازه ی مملکت چنان از هم گسسته است که نه شما و نه هیچ وزیری را توان بازگرداندن مملکت به شرایط عادی نیست.
پروانه میلانی



۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

غلامرضا خسروي صبح امروز اعدام شد




غلامرضا خسروی سواد جانی از سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ صبح امروز در محوطه زندان رجایی شهر کرج اعدام شد.

این زندانی ۶۵ ساله متولد آبادان پس از آنکه کمک مالی به یک شبکه تلویزیونی نموده بود شناسایی و بازداشت شد.

وی مدت ۴۰ ماه در سلولهای اداره اطلاعات کرمان، ۶۴ وزارت دفاع و ۲۴۰ زندان اوین نگهداری شد و نهایتا در یک دادرسی مخدوش به اعدام محکوم شد.

حکم صادره از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران در سال ۱۳۹۰ به تائید دیوان عالی کشور رسید. بر اساس حکم شعبه ۲۶ اتهام وی هواداری موثر از «گروهک نفاق» (سازمان مجاهدین خلق ایران) ذکر شده است.

عبدالفتاح سلطانی و شیما قوشه پس از صدور حکم اعدام برای این زندانی وکالت وی را برعهده داشتند.

حکم اعدام این زندانی سیاسی در حال صبح امروز اجرا شد که یکی از وکلای دادگستری روز گذشته اعلام کرد اجرای حکم اعدام وی به دلیل تغییرات قانون مجازات اسلامی در خصوص انتصاب اتهام محاربه، غیرقانونی است

غلامرضا خسروی سوادجانی از زندانیانی است که در وقایع پنج شنبه سیاه به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت بود یکی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین به هرانا گفت: «اجرای حکم غیرمنتظره این زندانی بیارتباط با وقایع پنج شنبه سیاه نیست و مومنی (معاون زندان) به همراه حمیدی (معاون قضایی) در حین انتقال وی به رجایی شهر آنرا به وی گوشزد کردند.»

غلام رضا خسروی در سنین جوانی نیز از سوی دستگاه قضایی به ۱۰ سال حبس محکوم شده بود که نهایتا با تحمل ۵ سال حبس از زندان آزاد شده بود وی پیش از محکومیت به اعدام از سوی شعبه ۲۶ از سوی دادگاه انقلاب کرمان به سه سال حبس تعزیری و سه سال تعلیقی محکوم شده بود اما با دخالت وزارت دفاع و اعتراض دادستانی کرمان و دادستانی کشور پرونده وی به تهران منتقل شد.

دخالت وزارت دفاع در پرونده این زندانی پس از آن صورت گرفت که در اقاریر اخذ شده تحت شرایط غیرانسانی وی اعلام کرده بود که از پادگان مقابل منزل خود عکس برداری کرده بود.

سازمان عفو بین الملل روز شنبه ۱۰ خردادماه در بیانیهای از مقامهای قضایی ایران خواسته است تا اجرای حکم اعدام غلامرضا خسروی را متوقف کند.

حسیبه حاج صحرایی، معاون بخش خاورمیانه و شمال آفریقای سازمان عفو بینالملل، در این زمینه گفته است: «باردیگر مقامهای ایران در آستانه اعدام مردی قرار دارند که حتی از حق برگزاری دادگاهی عادلانه محروم بوده است.»

سازمان عفو بین الملل گفته است حکم اعدام غلامرضا خسروی نقض قوانین بین المللی و قوانین ایران است.



۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

ملاقات فوری برای خانواده زندانی سیاسی غلامرضا خسروی و نگرانی از اعدام غریب الوقوع وی

khosravi-gholamreza.jpg
صبح امروز از خانواده غلامرضا خسروی خواسته شده تا برای دیدار با این زندانی سیاسی به زندان رجایی شهر مراجعه کنند. چند روز پیش بود که ناگهان این زندانی محبوس در بند ۳۵۰ اوین از این بند خارج و به زندان رجایی شهر منتقل گردیده بود.

یک منبع نزدیک به خانواده این زندانی سیاسی به سحام گفته بود که پرونده آقای خسروی به اجرای احکام ارسال شده است. این زندانی سیاسی از چهارسال پیش زیر حکم اعدام قرار دارد.
حال این منبع نزدیک به خانواده آقای خسروی به سحام گفته که خدابخشی معاون دادستان تهران به خانواده آقای خسروی گفته که شاید این ملاقات٬‌آخرین ملاقات شما باشد.
اعلام مسئولین زندان به خانواده غلامرضا خسروی برای ملاقات با وی در روزی خارج از روزهای تعیین شده برای ملاقات خانواده ها با زندانیان٬‌ بر این نگرانی ها افزوده است.
پیشتر گزارش شده که علوی سربازجوی وزارت اطلاعات پس از حادثه پنج‌شنبه سیاه بند ۳۵۰ غلامرضا خسروی را تهدید کرد که حکم اعدامش را اجرا خواهد کرد.
آقای خسروی از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ است که سال ۸۶ در کرمان بازداشت و به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران به ۳ سال حبس تعزیری و ۳ سال حبس تعلیقی محکوم شده بود اما در حین سپری کردن این محکومیت، پرونده‌اش مجدداً به جریان افتاد و به اتهام محاربه، به اعدام محکوم شد. این حکم از سوی دیوان عالی کشور تایید شده است.
وی هیچگاه اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق را نپذیرفته است.

۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه

Support Jafar Azimzadeh and support The free Union of workers In Iran


Photo: Support Jafar Azimzadeh and support The free Union of workers In Iran

https://www.facebook.com/zendani.siasi

Jafar Azim Zadeh is one of the union leaders and members of The Free Union of Workers in Iran (Ettehadiye Azad e Kargaran e Iran) was arrested in the early hours of Wednesday 30 April, ahead of a rally called by the Union for May Day. . Jafar Azim Zadeh is one of the coordinators for a national pay rise campaign, which has so far attracted 40,000 signatures.

According to the Union, Jafar has been moved to the interrogation ward of the notorious Evin Prison, Ward 209, which is run by the Ministry of Intelligence. Acording the news of this site, Jafar Azima zadeh In the last meeting with his family has told he is under pressure to announce the dissolution of the The Free Union of workers in Iran.

This news increases the risk of his subjection to torture and maltreatment.
We urge labour organisations and human rights groups around the world to condemn the continued detention of Jafar Azimzadeh and call for his immediate and unconditional release.

All jailed workers and political prisoners who are being held in Iranian jails on fabricated and arbitrary charges, merely for their political opinion or trade union activity, must be released immediately and unconditionally

Free Them Now! Campaign to Free Jailed Workers in Iran
27/05/2014

Shahla_daneshfar@yahoo.com
Bahram.Soroush@gmail.com
http://free-them-now.blogspot.com/
Jafar Azim Zadeh is one of the union leaders and members of The Free Union of Workers in Iran (Ettehadiye Azad e Kargaran e Iran) was arrested in the early hours of Wednesday 30 April, ahead of a rally called by the Union for May Day. . Jafar Azim Zadeh is one of the coordinators for a national pay rise campaign, which has so far attracted 40,000 signatures.

According to the Union, Jafar has been moved to the interrogation ward of the notorious Evin Prison, Ward 209, which is run by the Ministry of Intelligence. Acording the news of this site, Jafar Azima zadeh In the last meeting with his family has told he is under pressure to announce the dissolution of the The Free Union of workers in Iran.

This news increases the risk of his subjection to torture and maltreatment.
We urge labour organisations and human rights groups around the world to condemn the continued detention of Jafar Azimzadeh and call for his immediate and unconditional release.

All jailed workers and political prisoners who are being held in Iranian jails on fabricated and arbitrary charges, merely for their political opinion or trade union activity, must be released immediately and unconditionally

Free Them Now! Campaign to Free Jailed Workers in Iran
27/05/2014

۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه

بمناسبت یکمین سالگرد فقدان مادرم (مادر معینی)

‏‎‎
يكسال از رفتنت ميگذرد و من باز هم نتوانستم در جمع خانواده براي اجراي مراسم سالگرد تو باشم، تمام اين يكسال صدايت، مهربانيت و مادريت را كم داشتم.
تو نازنين مادري براي فرزندانت بودی، مادري عاشق، فهميده، همراز و همراه  بود. با فاميل، دوست و آشنا، روابط بسيار خوبي داشت، تو عاشق مطالعه بودی و تا لحظه آخري كه توان داشتی كتاب خواندی و بهترين هديه برايت كتاب بود و مشتاقانه مسايل اجتماعي و سياسي را دنبال ميكردی.
مادر نازنينم، بارها و بخصوص در سفر آخري كه پيشم بودي از خاطراتت برايم تعريف  كردي . زندگيت پر از فراز و نشيب بود،  كودكي و جوانيت از عشق به پدرت آكنده بود، جزو معدود دختران تحصيلكرده درآنزمان بودي، ازدواج كردي و بدليل پذيرفتن مسئوليت زندگي ، نتوانستي شغل معلميت را ادامه دهي، معلم مهربان خانه شدي و عشق به آموختن را در دل فرزندانت پروراندي ، يادم ميايد كه تعريف ميكردي كه هبت پنج ساله بود كه برايش با يك قوطي كوچك قلك درست كرده بودي تا پول توي جيبي خود را در آن پس انداز كند و كتاب بخرد، و يا بخاطر كارهاي خوب  بهروز به او براي خريد كتاب پول ميدادي . يكدوره معلم سواد آموزي شدي و اعتقاد داشتي كه همه زنان بايد باسواد باشند تا جامعه سالم بماند . هميشه به ادامه تحصيل و داشتن شغل و نقش اجتماعي بخصوص براي دختران و زنان تاكيد داشتي  و آنان را تشويق به استقلال ميكردي .
بعد از دومين دستگيري هبت در سال  ١٣٥١ و بهروز ١٣٥٢ و همچنين جمع وسيعي از جوانان فاميل پيگير كار  شدي و بهر جايي سر زدي تا بتواني برايشان وكيل بگيري ، هر پانزده روز يكبار هشت ساعت راه را از شهرمان و معمولا شبانه از خرم آباد تا تهران براي ملاقات طی میکردی، گاهي من و برادر كوچكم را همراه ميبردي و هنوز در خاطر دارم كه حدودا چهار صبح به خيابان شمس العماره (ترمينال قديمي اتوبوس ها ) تهران بود ميرسيديم و بعد ها فكر ميكردم چقدر شجاع بودي ما را به قهوه خانه براي خوردن صبحانه ميبردي، قهوه خانه در آن ساعات پر از مرد بود و تو كه زني جوان و زيبا بودي توجه جلب ميكردي اما با چنان اتكا بنفس و صداي رسا سفارش صبحانه ميدادي كه هيچ مردي جرات برخورد يا حتي نگاهي را نمي كرد، بعضي وقتها هم يكراست بدر قصر و يا اوين ميرفتيم چهار و پنج صبح خيلي سرد بود، آتشي كوچك مي افروختين و همه دور آن جمع ميشديم تا درب زندان باز شود، هميشه بهت افتخار ميكردم ، بنظرم زني با عرضه،  بالياقت  و كار آمد بودي . در كنار آنهمه سختي براي اينكه بتواني در گردندن چرخ زندگي كمك كني كارگاه بافندگي كوچكي را براه انداختي چه شبهاي كه تا دير وقت كار ميكردي، واقعا هنرمند بودي تقريبا در شهر مان دستبافت هايت زبانزد بود. پنج سال پشت  درب زندانها انتظار ديدار فرزندانت را كشيدي، خسته اما اميدوار. روزهاي ملاقات را به همدلي و صحبت با ديگر خانواده ها ميگذراندي سرشار از اميد و عشق با ديگر مادران همراز و همراه بودي هر آنچه كه براي پسرانت درست ميكردي از مربا و ترشي و خيلي چيزهاي ديگر با ديگران تقسيم ميكردي . لباسهاي بافتني قشنگي كه نشان از عشقت به تك تك آنها بود برايشان هديه مياوردي. هر گاه بيدادي بود تو داد خواه بودي و در هر اعتراضي همراهي مصمم،  در تظاهرات هاي و اعتراض ها سال ٥٧ در شهرمان عضو ثابت بودي و به بچه هاي تظاهر كننده كمك ميكردي، آن دوران را خود و فرزندان زندانيت با تمام سختي هايش، سرفراز و سربلند گذرانيدند. بهار ٥٨ اولين بهار بعد از انقلاب و تنها بهاري بود كه همه فرزندانت دور هم جمع شدند . بهروز بعد از آزادي از زندان در آبان ٥٧ دو بار در جريان تظاهرات تير خورد و شب عيد هم بمهراه چند تن از دوستانش براي كمك دارويي به كردستان رفته بود ولي با اينهمه روزهاي شاد و خوبي بود، درب خانه به روي همه دوستان و رفقاي بچه هايت باز بود و با عشق و علاقه از بودن در كنارشان لذت ميبردي. احسا س ميكرديم كه دوران سختي  ما بسر آمده و بهار آزادي  بر دميده ، غافل از اينكه طوفاني در راه بود مرداد همان سال و شش ماه بعد از آزادي بهروز از زندان شاه پسر شوخ طبع، مبارز و پرشور بيست و شش ساله ات كه هنوز آثار شكنجه زندان بر تنش التيام نيافته بود را در يك صحنه تصادف ساختگي در جاده اهواز، غرق در خون كردن  و راز مرگش را همچون هزاران قتل و جنايت ديگر پنهان. هنوز نگاه ناباورانه ات و يك شبه شكسته شدن تو پدرم را بياد دارم . صبورانه و بخاطر عشق به ديگر فرزندانت داغ بهروز را دل نهان كردي، چه شبهاي كه يواشكي و آرام پشت چرخ بافندگيت اشك ميريختي . 

ازدواج هبت طنين شادي دوباره بود ، با تمام وجودت خوشحال بودي و چشمان دريايي و زيبايت درخشيد . اين شادي هم زياد طول نكشيد، تقريبا از اويل سال ٦٠ شروع شد به هربهانه آزارمان ميدادند از هر كجا كه دل درد ميگرفتند بر سر ما خالي ميكردند بارها خانه امان  را مورد هجوم قرار دادند و شيشه ها خانه را با سنگ شكستند و يكبار هم با گلوله بستند،  هيچ مرجعي هم نبود كه پاسخ دهد،  تمام مدت نگران بچه هايت بودي دستگيري و اعدامها شروع  شد يكي يكي فريدون، توكل، سيامك، نوراله، جمشيد، مسعود.. طولي نكشيد رضا دستگير شد و دوباه  به درب زندان رفتي، در آبان سال   ٦٢ هبت و كسري دستگير شدند ٩ ماه در بدر بدنبال خبري از هبت ميگشتي هيچ نشاني نبود بعد از نه ماه ملاقات گرفتي و داغون تر از قبل ملاقات برگشتي هبت را چنان شكنجه و آزار داده بودند كه تو لحظه ورود نتوانسته بودي او را بشناسي ، ٥ سال به هر دري زدي بهر مرجعي كه فكر ميكردي ميتواني از اعدام هبت جلوگيري كند سر زدي ،بمعناي واقعي يك لحظه آرام و قرار نداشتي تا حكم اعدام به ابد تبديل شد، شاد بودي به همين هم راضي بودي همچنان هر پانزده روز يكبار به ملاقات ميرفتي  از همان چند دقيقه ملاقات هم راضي بودي ، آن سالها زندانيان هيچ امكاني نداشتند و شكنجه و اعدام بيداد ميكرد، زندانيان رنگپريده، نحيف و بعضا آثار ضرب و جرح حتي بر روي صورتشان مشهود بود، بدترين توهين ها و تحقيرها را به خانوادها روا ميداشتند و به كوچكترين بهانه زنداني و يا خانواده را ممنوع ملاقات ميكردند،  هبت نيم بيشتر طول حبسش را در انفرادي بود، زير بدترين فشار و شكنجه ولي روحي استوار و اميدوار، بقول مادرم ميگفت تمام بدنش را داغون كردن ولي نمي دونن كه جسم نيست كه آدم رو سر پا نگه ميداره، بلكه اون شعور و انسانيت و انديشه اونه كه هرگز به ذلت اينها تن نميده، هميشه تحسينش ميكرد و عليرغم اينكه بشدت نگرانش بود ولي در ملاقاتها هميشه بهش ميگفت كه بهت افتخار ميكنم. تا اينكه تابستان شوم ٦٧ از راه رسيد و ناقوس مرگ براي زندانيان سياسي همه زندانها بصدا در آمد، نامه هبت را بمناسبت سالگرد بهروز به تاريخ. ١٥ مرداد گرفتي، آشفته شدي پسرت را خوب ميشناختي ميدانستي كه اين نامه و قطع شدن  بيكباره ملاقاتها بدون هيچ توضيحي، علامت خوبي نيست، هبت از تو بخاطر سختي ها و زحماتي كه متحمل شده و ميشوي تشكر كرده و تو اين را پيام  خداحافظي و اعلام خطري ميدانستي ، دوباره عزمت را جزم كردي به همه سر زدي بارها مصافت بين قم و تهران را براي ديدار با آيت اله منتظري طي ميكردي ، يكسره بمهراه چند تن از ديگر مادران به درب دادگستري ميرفتي، دلهره و نگراني امان همه را بريده و تو همچنان اميدوارم تلاش ميكردي، اما كار انجام شده بود و هبت گراميت بمهراه هزاران يار و همرزم ديگرش اعدام شده بودند. چهار ماه بيخبري، اضطراب، سردرگمي خانواده هاكه هيچ كلامي توان وصفش را ندارد،  تعداد زيادي از اعضاي خانواده درچندين تجمع اعتراضي كه اغلب نيز مورد حمله قرار ميگرفت و بقصد كشت افراد را ميزدند و يا بازداشت ميكردند، پيگير وضعيت فرزندان در بندشان شدند اما بشدت مورد حمله و هجوم و بي احترامي قرار ميگرفتن، در يكي از همين تجمعات مقابل دادگستري موقع حمله به تجمع در جوي آب كنار خيابان افتادي و دست وپايت زخمي شد، همونموقع من آشفته و نگرانت بودم فقط ميگفتي من هيچيم نيست فقط بمونم و خبري از هبت بگيرم ، با تمام وجودت براي پيدا كردن خبر ي و راهي براي ديدن هبت تلاش ميكردي و هر راهي كه ميافتي به بقيه مادران هم خبر ميدادي عشق و علاقه به همايونت كه بقول خودت مايه افتخار و سرفرازيت بود وصف ناپذير بود. اما خبر چيزي جز خبر اعدام نبود، هر روز خبر اعدام بود و مراسم، همدردي و بغض و داد از بيدادي كه در گلويمان خفه ميشد. هر روز زجه مادري و اشك آرام همسري. بالاخره نوبت به ما رسيد، ميترسيدي ميگفتي نه نپرسين اما آنروز بيخبر از تو و غافل از اينكه تو ميدانستي، من و خواهرم به اوين رفتيم ، هرگز آن روز را فراموش نخواهم كرد بويژه لحظه رويارويي با تو كه منتظر روي پله بيرون خونه نشسته بودي و از نگاه و چهره ما خواندي تاب و تحمل نگاه به چشمان تو و همسرش را نداشتم، لباس سياه بر تن داشتي، چند ماه قبل برادر مهربانت، همراه و هميار روزهاي خوشي و ناخوشي تو و دایی خوب بچه هايت را در يك حمله هوايي به شهرمان  و در اثر اصابت تركش به قلبش از دست داده بودي، واينبار هبت كه بقول خودت تاب و توان زندگيت بود، چه كشيدي . همان شب از ديدن تاولهاي زير پاهايت دلم بدرد آمد. تمام دوندگي هايت بي ثمر مانده بود .

باز قد راست كردي و اينبار در پي حقيقت و دادخواه هزاران هزار فرزند شدي ، با ديگر مادران عهد و پيمان بستي تا روز دادخواهي از پا ننشيني . بيست سال و  اندی تا لحظه اي كه درب خاوران را بستند و تو بدليل بيماري ديگر نتوانستي در آنجا حضور يابي، هميشه پر صلابت، استوار و اميدوار پاي ثابت بودي بارها كتك خوردي، تحقير شدي اما باز همه را به آمدن تشويق ميكردي و ميگفتي اين تنها سند و مدرك براي نشون دادن جنايت و بلايي كه سر بچه ها مون آوردن، بايد نگه اش داريم.  يكسال بعد از رفتنت و به همت تلاش شما مادران خاوران و ديگر اعضاي خانواده صدايتان جهاني شد، چقدر دلم ميخواست بودي و ميديدي اما مادرم با تو وداع نمي كنم چرا كه هنوز دستانت را در دست دارم و آرزويت را در سينه،  و تا توان دارم و تا روز دادخواهي نه فراموش خواهم كرد و نخواهم بخشيد آنچه كه اين نامردمان بر ما و عزيزان ما روا داشتند. راهرو راهت خواهم ماند. يادت هميشه در قلبم جاودان ميماند.
May‎ 23, 2014‎  khatereh moini    ‏، ساعت ‏13:40‏

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

متن کامل پیام مادران خاوران در مراسم اهدای جایزه گوانگجو

IMG_0994
متن کامل پیام مادران خاوران در مراسم اهدای جایزه بین‌المللی حقوق بشری گوانگجو که روز ۲۸مه ۲۰۱۴در کره جنوبی به صورت مشترک به مادران خاوران از ایران و عادل الرحمان خان، فعال حقوق بشر بنگلادشی اعطا شد.

هیات داوران جایزه حقوق بشری گوانگجو
با درود و احترام
ما مادران و خانواده‌های خاوران از انتخاب شما بسیار سپاسگزاریم و خشنودیم که به این وسیله صدای دادخواهی ما در سراسر دنیا گسترده‌تر می‌شود. ما سال‌ها است که برای به رسمیت شناختن حقوق از دست رفته خود و کشف حقیقت آنچه بر عزیزانمان رفته است ایستاده‌ایم و تلاش می‌کنیم. در این راه فشارهای زیادی بر ما تحمیل کردند و می‌کنند. بار‌ها ما را تهدید و احضار و بازداشت کردند، بار‌ها از برگزاری مراسم فردی و گروهی در منازل شخصی و گورستان خاوران محروممان کردند، بار‌ها ما را از خاوران باز گرداندند یا پلاک ماشین‌‌هایمان را کندند و حتی اجازه ندادند سنگی بر گور عزیزانمان بگذاریم و گاهی دسته گل‌هایی که با خود آورده بودیم را از ما گرفتند یا زیر پا له کردند.
در طی این سال‌ها بسیاری از ما، تنها به خاطر داشتن خانواده‌ای دگراندیش یا برای پیگیری کشف حقیقت یا برای شرکت در مراسم یادبود کشته شدگان خودمان یا دیگری از کار برکنار یا ممنوع الخروج یا به اشکال مختلف تحقیر و تهدید و از زندگی اجتماعی محروم شده‌ایم، ولی علیرغم تمامی این اذیت و آزار‌ها ما هم چنان ایستاده‌ایم تا بتوانیم به کشف حقیقت و برقراری عدالت یاری رسانیم.
در دهه شصت خورشیدی یعنی از سال ۱۳۶۰ (۱۹۸۱میلادی) تا حدود سال ۱۳۶۷شمسی (۱۹۸۸میلادی)، هزاران نفر از عزیزان ما را یا اعدام کردند یا زیر شکنجه کشتند یا در خیابان به گلوله بستند و جنازه‌ای نیز به ما تحویل ندادند و آن‌ها را بی‌خبر از خانواده‌ها به شیوه‌ای بسیار توهین آمیز در گورستان خاوران و گورستان‌های مشابه به خاک سپردند و تا مدت‌ها در بی‌خبری مطلق بسر می‌بردیم.
هرچند بسیاری از ما پیر و ضعیف و ناتوان و بیمار شده‌ایم و برخی نیز فوت کرده‌اند، ولی تا زمانی که جان در بدن داریم، ما خانواده‌های خاوران از مادر و پدر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان؛ در هر کجای دنیا که باشیم، برای کشف حقیقت تلاش خواهیم کرد تا بتوانیم یک زندگی انسانی بسازیم و دیگر هیچ کسی به خاطر داشتن عقیده‌اش به بند کشیده نشود و جان خود را از دست ندهد.
خاوران قطعه زمینی در جنوب شرقی تهران و بخشی از گورستان غیر مسلمان هاست. این گورستان از سال ۱۳۶۰شمسی و پس از اولین اعدام‌های فعالان سیاسی دگراندیش و عمدتا چپ راه اندازی شد. حکومت آن را لعنت آباد نامید و خانواده‌ها آن را گورستان یا گلزار خاوران نامیدند. هیچ یک از دفن شدگان در این گورستان توسط خود خانواده‌ها به خاک سپرده نشده‌اند و حکومت آن‌ها را مخفیانه در گورهای فردی و جمعی مدفون کرده است.
اما خاوران تنها گورستانی نیست که دگراندیشان را به شکلی غیر متعارف دفن کرده‌اند. احتمالا در تهران و قطعا در شهرستان‌ها، گورستان‌هایی مشابه و حتی ناشناخته‌ای وجود دارد که عزیزان ما را بی‌خبر از خانواده‌‌هایشان در آنجا مدفون کرده‌اند و خانواده‌ها را برای دانستن حقیقتِ چرایی و چگونگی این کشتار‌ها مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند. تمامی این خانواده‌ها جزو مادران خاوران هستند.
ما مادران و خانواده‌ها تلاش کردیم از سال ۱۳۶۸شمسی (۱۹۸۹میلادی)، مراسم عمومی یادبود برای جان باختگان کشتار گروهی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷را هر سال در نزدیک‌ترین جمعه به دهم شهریور و جمعه آخر سال در خاوران برگزار کنیم؛ هرچند دولت از سال‌ها پیش درب اصلی خاوران را به روی ما بسته است و با امنیتی کردن آنجا مزاحمت‌های فراوانی برای ما ایجاد کرده و می‌کند تا از جمع شدن ما خانواده‌ها جلوگیری کند و گاهی هم موفق شده است، ولی ما هم چنان حضور می‌یابیم تا یادشان را گرامی بداریم.
ما مادران و خانواده‌های خاوران، علیرغم خطراتی که همواره برای ما ایجاد کردند، تلاش کرده‌ایم در هر فرصتی برای کشف حقیقت و برقراری عدالت بکوشیم.
ما هم چنین تلاش کردیم هر سال مراسم بزرگ داشت جان باختگانمان را در منازل شخصی خود برگزار کنیم تا بتوانیم یادشان را گرامی بداریم و سیاست انکار و فراموشی را به چالش بکشیم.
ما چندین بار به مقامات دولتی نامه نوشتیم ولی تا به حال هیچ مقام مسوولی پاسخی مبنی بر چرایی و چگونگی اعدام‌های فردی و گروهی به ما نداده است.
ما مادران و خانواده‌های خاوران، علیرغم خطراتی که همواره برای ما ایجاد کردند، تلاش کرده‌ایم در هر فرصتی برای کشف حقیقت و برقراری عدالت بکوشیم.
ما به گزارشگران ویژه سازمان ملل نیز اعتراض کردیم و صدای دادخواهی خود را به آن‌ها رساندیم، ولی متاسفانه پیگیری‌های ما تا کنون بدون نتیجه باقی مانده است. هم اکنون انتظار داریم که فعالان حقوق بشر در سراسر دنیا و مقامات مسئول حقوق بشر در سازمان ملل، از جمله آقای احمد شهید «گزارشگر ویژه سازمان ملل درباره وضعیت حقوق بشر در ایران»، حق ما خانواده‌ها را برای دانستن حقیقت و برگزاری آزادنه مراسم یادبود به عنوان مساله‌ای به روز به رسمیت بشناسند و برای رفع این بی‌حقوقی و نقض آشکار حقوق بشر بکوشند.
ما به دنبال خون خواهی نیستیم و با کشته شدن حتی قاتلان فرزندانمان مخالفیم، ولی می‌خواهیم که مسوولان این جنایت‌ها شناسایی و در دادگاهی عادلانه و علنی و مردمی محاکمه شوند و چرایی و چگونگی این اعدام‌ها برای ما و همه مردم ایران روشن شود تا شاید بتوانیم به این وسیله از تکرار جنایت جلوگیری کنیم.
هرچند بسیاری از ما پیر و ضعیف و ناتوان و بیمار شده‌ایم و برخی نیز فوت کرده‌اند، ولی تا زمانی که جان در بدن داریم، ما خانواده‌های خاوران از مادر و پدر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان؛ در هر کجای دنیا که باشیم، برای کشف حقیقت تلاش خواهیم کرد تا بتوانیم یک زندگی انسانی بسازیم و دیگر هیچ کسی به خاطر داشتن عقیده‌اش به بند کشیده نشود و جان خود را از دست ندهد.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

مادران خاوران برنده جایزه بین المللی گوانگجو شد

پس از بیش از ربع قرن تلاش برای دادخواهی هزاران زندانی سیاسی اعدام شده در دهه ۶۰، مادران خاوران برنده یک جایزه حقوق بشری بین المللی شد.

هیات داوران جایزه گوانگجو برای حقوق بشر، مادران خاوران را به عنوان مادران و خانواده های زندانیان سیاسی کشته‌شده در ایران که خواهان حقیقت و عدالت هستند٬ به همراه عادل الرحمان خان، فعال بنگلادشی که خود را وقف حمایت از حقوق اساسی و استقرار حقوق بشر کرده به صورت مشترک برنده جایزه امسال اعلام کرده است. مراسم اهدای این جایزه روز یکشنبه، ۲۸ اردیبهشت در شهر گوانگجوی کره جنوبی با حضور تعدادی از مادران و خانواده های خاوران برگزار خواهد شد.

مادران خاوران، به مادران و خانواده های زندانیان سیاسی گفته می‌شود که در دهه ۶۰ و به خصوص در تابستان ۱۳۶۷ در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران اعدام شدند و بسیاری از آن‌ها به صورت مخفیانه در گورستان‌های متروک از جمله گورستان خاوران در جنوب شرقی تهران به خاک سپرده شدند.

طی ۲۵ سال گذشته این خانواده‌ها همواره خواهان روشن شدن حقیقت و برقراری عدالت در مورد افراد مسئول این اعدام‌ها بوده‌اند.

در تمام این سالها مادران خاوران با حضور هفتگی خود در خاوران و برپایی دو مراسم سالانه، در سالگرد اعدامهای سال ۶۷ و نیز پیش از عید، نگذاشتند که خاطره فرزندان و عزیزانشان که تنها به دلیل مخالفت سیاسی اعدام شده بودند فراموش شود.

مقامات امنیتی همواره از حضور خانواده و برپایی مراسم یادبود جلوگیری کرده اند. در بسیاری از سالها، خانواده ها را مورد آزار و اذیت، ضرب و شتم و بازداشت قرار داده اند و تلاش زیادی برای از میان بردن خاوران که در سال ۶۷، صدها زندانی سیاسی را در گورهای دسته جمعی در آن دفن کرده اند انجام داده اند.

هیات داوران جایزه گوانگجو اعلام کرده است که با وجود سکوت جمهوری ننگین اسلامی در پاسخگویی به دادخواهی مادران، پیگیری تاریخی و مستمر این گروه حقوق بشری برای دستیابی به حقیقت و پاسخگویی باعث افزایش اعلام نظرات مخالفان سیاسی در این زمینه، پیشرفت تحقیقات درباره نقش دولت در محاکمات ناعادلانه و همچنین گسترش حمایت فعالان حقوق بشر در رابطه با پیگیری این اعدام‌ها شده است.

«کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی » ضمن ابراز عمیق ترین تبریک ها به مادران و خانواده های خاوران برای به رسمیت شناخته شدن تلاشها و رنجهایشان در عرصه بین المللی، امیدوار است که اهدای این جایزه باعث شنیده شدن هر چه بیشتر صدای دادخواهی خانواده کشته شدگان دهه ۶۰ و کشتار ۶۷ از سوی جامعه بین المللی و آغاز روند پاسخگو شدن آمران و عاملان این اعدام‌ها باشد.

بنیاد گرامیداشت ۱۸ مه که هر سال، جایزه گوانگجو برای حقوق بشر را اهدا می کند یک سازمان غیرانتفاعی و غیردولتی است است که در سال ۱۹۹۴ از سوی بازماندگان قتل عام مخالفان در ماه مه ۱۹۸۰ درشهر گوانگجو کره جنوبی تاسیس شده است. هدف از راه اندازی این بنیاد گرامیداشت خاطره قیام ۱۸ مه و ادامه مبارزه و همبستگی با آن به منظور کمک به اتحاد صلح آمیز کره و فعالیت در جهت صلح و حقوق بشر در سراسر جهان است.

۱۸ ماه مه سالگرد جنبش دموکراتیک مردمی در گوانگجو بر علیه نیروهای مسلح دولتی است که پس از کودتای چون دوو هوان بر منطقه مسلط شده بودند. در جریان این رخداد دست کم ۱۵۴ تن کشته٬ ۷۴ تن مفقود و چهار هزار ۱۴۱ تن مجروح و بازداشت شدند. در دوران ریاست جمهوری چون دوو هوان، رسانه‌های دولتی از این رخداد به عنوان یک شورش کمونیستی یاد می‌کردند٬ اما از سال ۲۰۰۲ با برپایی یک قبرستان ملی و تعیین روز ۱۸ می‌به عنوان روز ملی بزرگداشت قربانیان این رخداد برای جبران صدمات وارده به بازماندگان این کشتار و خانواده‌های قربانیان تلاش می‌شود.

عادل الرحمان خان، دیگر برنده امسال جایزه گوانگجو فعالیت حقوق بشری خود را از زمان دانشجویی آغاز کرد و پس از آن که فعالیت‌هایش را به عنوان یک وکیل ادامه داد، سازمان حقوق بشری با نام اودهیکار را در بنگلادش راه اندازی کرد. او از آن زمان به حمایت و ارتقاء حقوق بشر کمک کرده است. با وجود اینکه این فعالیت‌ها او را در معرض مراقبت و نظارت دولت بنگلادش و تهدیدهای متعدد قرار داده است، عادل الرحمان خان به دلیل نقش کلیدی‌اش در مبارزه علیه نقض حقوق بشر در جنوب آسیا، از جمله قتل‌های فراقضایی، ناپدید شدن‌های اجباری، شکنجه و اهانت‌های غیر انسانی از سوی دستگاه‌های مجری قانون برنده این جایزه شده است. تلاش‌های او منجر به تشکیل یک شبکه مدافعان حقوق بشر ملی در بنگلادش و شبکه علیه شکنجه و معافیت از مجازات در جنوب آسیا شده است.

۱۳۹۳ فروردین ۲۱, پنجشنبه

امتناع وحید اصغری از شرکت در جلسه دادگاه

نگاره: ‏امتناع وحید اصغری از شرکت در جلسه دادگاه

https://www.facebook.com/zendani.siasi

بلاتکلیفی وی پس از قریب ۶ سال زندان
وحید اصغری وبلاگ نویس زندانی در زندان اوین که از ۶ سال پیش بصورت بلاتکلیف در حبس بسر می‌برد از حضور در جلسه دادگاه خوداری کرد.

 وحید اصغری دانشجوی انفورماتیک دانشگاه بنگلور هند در تاریخ ۱۹ اردی‌بهشت ماه ۱۳۸۷ به هنگام خروج از کشور در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد.

وی بدلیل اینکه دادرسی خود در دادگاه انقلاب را عادلانه نمی‌دانست و همچنین بدلیل شکنجه‌ای که در دوران بازداشت بر وی اعمال شده بود ۵ بار از رفتن به جلسه دادگاه امتناع می‌کند که آخرین جلسه دادگاه وی روز ۱۹ فروردین ماه سال‌جاری بدون حضور متهم برگزار شد و قاضی با وجود حضور وکیل متهم حاضر به صدور حکم نشد.

وحید اصغری به اتهام تبلیغ علیه نظام و راه اندازی سایت‌های ضد دین و مخالف نظام پس از نزدیک به ۲ سال بازداشت در بند‌های ۲- الف و ۲۴۰ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی در سالهای ۹۰ و ۹۱ دو مرتبه به اعدام محکوم شد که هر دوبار این حکم از سوی شعبه ۶ دیوان عالی کشور نقض شد.

برگرفته از هرانا‏
بلاتکلیفی وی پس از قریب ۶ سال زندان
وحید اصغری وبلاگ نویس زندانی در زندان اوین که از ۶ سال پیش بصورت بلاتکلیف در حبس بسر می‌برد از حضور در جلسه دادگاه خوداری کرد.

وحید اصغری دانشجوی انفورماتیک دانشگاه بنگلور هند در تاریخ ۱۹ اردی‌بهشت ماه ۱۳۸۷ به هنگام خروج از کشور در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد.

وی بدلیل اینکه دادرسی خود در دادگاه انقلاب را عادلانه نمی‌دانست و همچنین بدلیل شکنجه‌ای که در دوران بازداشت بر وی اعمال شده بود ۵ بار از رفتن به جلسه دادگاه امتناع می‌کند که آخرین جلسه دادگاه وی روز ۱۹ فروردین ماه سال‌جاری بدون حضور متهم برگزار شد و قاضی با وجود حضور وکیل متهم حاضر به صدور حکم نشد.

وحید اصغری به اتهام تبلیغ علیه نظام و راه اندازی سایت‌های ضد دین و مخالف نظام پس از نزدیک به ۲ سال بازداشت در بند‌های ۲- الف و ۲۴۰ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی در سالهای ۹۰ و ۹۱ دو مرتبه به اعدام محکوم شد که هر دوبار این حکم از سوی شعبه ۶ دیوان عالی کشور نقض شد.

۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

در سوگ مادر میلانی عزیزمان، از مادران عاشق و فعال خاوران


با کمال تاسف و اندوه فراوان هم اکنون با خبر شدم که مادر میلانی عزیزمان، یکی از مادران عاشق و فعال خاوران نیز از میان ما رفت. این زن خوش سیما و استوار و مهربان که همیشه سرود خاوران، سروده دخترش پروانه را به همراه او و دیگر مادران و خانواده ها می خواند، امروز صبح درگذشت.
فردا صبح دوشنبه ساعت هشت و سی تا نه صبح در گورستان بهشت زهرا شستشو داده شده و به خاک سپرده می شود. او و خانواده اش را همراهی کنیم. یادش زنده و گرامی است.
رحیم میلانی ، در رشته ی مهندسی شیمی دانشگاه آریامهر (دانشگاه شریف) فارغ التحصیل شد. وی در رژیم گذشته نیز از فعالان دانشجویی بوده است و در آن زمان سه س
رحیم میلانی

تاریخ و محل تولد:

شغل: مهندس شیمی دانشگاه آریامهر

وضعیت خانوادگی:

نام پدر :

تاریخ دستگیری : ٦ مهرماه ١٣٦٠

محل دستگیری : تهران

وابستگی سازمانی : راه کارگر

تاریخ اعدام : ۷ آبان ۱۳۶۰

زندان اوین

خاوران ستون ۵ ردیف ۷۹