صفحات

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

به بهانه تخريب گلزار خاوران شب دلواپس نيلوفراني است كه تا ماه قد مي كشند


 
تو
يا من،
آدمي يي
انساني
هر كه خواهد گو باش
تنها
آگاه از دست كار عظيم نگاه خويش
تا جهان
از اين دست
بي رنگ و غم انگيز نماند
تا جهان
از اين دست
پلشت و نفرت خيز نماند
يكي
از دريچه ي ممنوع خانه
بر آن تلِّ خشک ِ خاک نظر کن  *
 
 
شب دلواپس نيلوفراني است كه تا ماه قد مي كشند.
بر حنجره ي مادران خورشيدهاي روشن و بيقرار حصار سكوت مي كشند.
آه ... "باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟"
در حريم لطيف بي تاب ستاره ها، خاك ...، تنها خاك ... حريري شد بر پيكر آن شب بوها.
نه سنگ بود بر مزاري ...، نه آواي مويه اي ...، اشكي ...، بوسه اي ...، گلي .... تنها هراس، هراس از پرواز پرستويي... تنها سكوتي پاك و غمناك...
تابستان خاكستري آن سال دقايق شوم كه پلك برهم مي زدند تا چتر دلدادگي روي آوازهاي عاشقانه اشان نگشايد آغوش تمنايي.
گفتند:  نه ... ! اينجا مرگ، حتي مرگ نخفته به درنگي.
از سرسراي هذياني مات ...، فروريخته ...، فرسوده ... عنكبوتي لهيده مي لرزيد در سفال توهم خويش.
فضله هاي سياه بر دندانهاي گرگرفته اشان چون عقيق جويده بر صداي ژوليده اي كشدار مي آميخت.
پاييز پاورچين ميان چين لغزاني ز ويراني گره مي خورد.
زني آمد از شانه هايش باراني تلخ مي چكيد با چتري از پيچك انتظار. و قدم هايش از ميان پيراهن سياه عرياني آشفته بود، گيسوانش امواج دريا، خروشان. هرگز اين قدر به صداي شفاف خاك نزديك نبود. او يك مادر بود. آه ... مادر!
نيلوفرانش تا ماه قد بركشيده اند اينك. نه شيار غافلگير مي كند او را، نه ريشخند ابلهانه اي تلخ. تار موي سپيد افسونگرش، هياهيوي عابراني است كه صبح را جستجو مي كنند در رداي اطلسي رنجي مقدس.
 
مهناز قزلو
 
 
* خطابه ي آسان، در اميد- شعري از شاملو
 

۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

تحلیلی از شیوه برگزاری مراسم سالگرد زندانیان سیاسی اعدام شده سال ١٣٦٧در خاوران ١٣٦٧١٣٦٧

 
متأسفانه به دلیل نبود و یا کمبود فضای باز سیاسی جهت بیان خواسته های مردم، این یک فرهنگ شده است که افراد آگاهانه و یا ناآگاهانه در گرد هم آیی های سیاسی و یا صنفی و یا مناسبت های خاص، می خواهند حداکثر بهره را ببرند و مسایل ناگفته خود را نیز مطرح کنند. این نوع نگاه همیشه به حرکت های مشخص آسیب زده و می زند و در نتیجه نمی توانیم هم فکری و هماهنگی لازم، جهت رسیدن به یک هدف مشترک را به دست بیاوریم
مراسم در خاوران چند سالی است که رنگ و بویی دیگر یافته است و حداقل سالی دوبار گرد هم آیی گسترده داریم. این گرد هم آیی ها دیگر به خانواده ها محدود نمی شود و این بسیار جای امیدواری است که همراهانی را یافته ایم که یا به دلیل تعلق شخصی و یا تعلق جمعی، این جسارت را یافته اند که برای ابراز درد مشترک با ما همراه باشند و این حق آنهاست و هیچ کس نمی تواند آنها را از این کار منع کند. هیچ فرد، گروه، دسته و یا دولتی حق ندارد که انسان ها را از رفتن بر سر مزار عزیزانشان منع کند حال این عزیز یا عزیزان می توانند از یک خانواده، یا دوست، یا هم کلاسی، یا همشهری، یا هم بند زندان و یا حتی دیگری باشند. ولی مسأله مهم این است که این گرد هم آیی برای بیان یک واقعیت تلخ است و آن زنده نگاه داشتن نام عزیزانی است که علیرغم داشتن حکم و گذراندن زمان زیادی از حکم خود به عنوان زندانی سیاسی، با یک فرمان!؟ در یک دادگاه چند دقیقه ای به مرگ محکوم و بلافاصله به دار آویخته و یا تیرباران شده و به شکلی غیر انسانی به صورت دسته جمعی دفن شده اند.
برگزاری مراسم در این گرد هم آیی ها شکل و حال و هوای خاص خود را دارد. در این مراسم هیچ سازماندهی از پیش تعیین شده ای وجود ندارد و هر یک از شرکت کنندگان می توانند مطالبی بنا به میل خود مطرح کنند حال اگر این مطالب ربطی به موضوع داشته باشد خیلی مطلوب همگان واقع می شود و می تواند یادآور خاطرات، بیان احساسات، خواندن شعر و یا سرود و یا آگاه نمودن و یا هشدار به دولت باشد. ولی اگر بیان مطالب در این مکان خارج از موضوع اصلی باشد ناخودآگاه در مسیری نادرست قدم گذاشته ایم و خودمان بدون اینکه بخواهیم به اصل موضوع لطمه زده و صورت مسأله را پاک کرده ایم. بیان یک موضوع زمانی مطلوبیت خود را حفظ می کند که بازگوی یک خواسته مشخص باشد و این خواسته می تواند به عنوان یک نشانه باشد. مسأله مهم این است که مطرح کردن یک خواسته نیاز به زمینه هایی دارد که اگر این زمینه ها فراهم نباشد مطرح کردن آن بخصوص به صرف ارایه آن، کاری اشتباه است. وقتی در این مکان که محل دفن عزیزانی است که به دست عوامل رژیم کشته شده اند، شعار" زندانی سیاسی آزاد باید گردد" مطرح می شود بیان یک خواسته نادرست است. هر چند که این شعار در جای خود مفهومی بسیار والا داشته و یا اعتراض به زندانی کردن یک یا چند زندانی باشد. مسلم است که این شعار بخصوص برای ما که عزیزانمان زندانی سیاسی بوده و به شکلی سیاسی نابود شده اند یکی از مهمترین شعارها و خواسته هایمان بوده و تا زمانی که حتی یک زندانی سیاسی وجود داشته باشد نیز خواهد بود. ولی این خواسته مسأله حال ما به عنوان کسانی که برای زنده نگاه داشتن یاد و نام این عزیزان در خاوران جمع می شویم نیست. همانطور که جای مطرح کردن مسأله ی جنگ و عواقب آن نیست؛ همانطور که جای مطرح کردن مشکلات اقتصادی مردم نیست؛ و ... البته می توان در یک نوشته تحلیلی، راستای سیاست ها و مسیر حرکت رژیم را در بروز همۀ این عوامل و یا عوامل مشابه جستجو کرد و نشان داد که این چنین حکومت هایی برای حفظ و بقای خود به روش هایی مبادرت می ورزند که زندانی، شکنجه و اعدام یکی از عوامل آن است. جنگ یکی دیگر از عوامل است، سرکوب دگراندیشان یکی دیگر از عوامل است، خفه کردن هر نوع صدای آزادی خواهی یکی دیگر از عوامل است، بیکاری یکی دیگر از عوامل است، اخراج یکی دیگر از عوامل است، ولی زمانی یک خواسته به صورت یک شعار مطرح می شود که بتواند بار معنایی خود را در زمان و مکان مناسب خود حفظ کند و نتیجه ای را نیز در بر داشته باشد. زمانی همراهی با یک جمع ارزش دارد که بتوان در مسیر بیان خواسته های آن جمع حرکت کرد. می توان شعار "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" را به صورتی دیگر بیان کرد که بتوان سیاست های رژیم را که منجر به اعدام زندانیان سیاسی شده است را در گذشته و حال و آینده نشان داد. برای مثال می توان شعارهایی با این مضامین طرح کرد " وجود زندانی سیاسی، ادامه سیاست سرکوب رژیم در سال های ٦٠ الی ٦٧ است" و این شعارها یا مضامین را در جای مناسب خود مطرح کرد.
متأسفانه به دلیل نبود و یا کمبود فضای باز سیاسی جهت بیان خواسته های مردم، این یک فرهنگ شده است که افراد آگاهانه و یا ناآگاهانه در گرد هم آیی های سیاسی و یا صنفی و یا مناسبت های خاص، می خواهند حداکثر بهره را ببرند و مسایل ناگفته خود را نیز مطرح کنند. این نوع نگاه همیشه به حرکت های مشخص آسیب زده و می زند و در نتیجه نمی توانیم هم فکری و هماهنگی لازم، جهت رسیدن به یک هدف مشترک را به دست بیاوریم.
در حال حاضر مسأله اصلی ما حفظ خاوران و شناساندن حقایقی است که در طی سال های سیاه 60 الی ٦٧ به دست رژیم به وجود آمده است و این سیاست ها به نوعی دیگر ادامه دارد. این سیاست ها و عملکرد چیزی نیست که بتوان به راحتی از آن گذر کرد. برخی می گویند این مسأله تمام شده است و حال باید به مسایل و مشکلات روز بپردازیم ولی من معتقدم اگر این تجربه تلخ تاریخی را که با توجه به عمق گسترده آن بسیار کم در باره آن صحبت شده، به طور همه جانبه نشکافیم، دوباره به نوعی دیگر دچار همین مسایل و مشکلات خواهیم شد. این شیوه برخورد با مسایل، یعنی روزانه به مسایل نگاه کردن و گذر کردن از روی مسایل گذشته و یا نادیده گرفتن آن، یک اشتباه بزرگ است و در راستای اهداف رژیم قرار دارد و تداوم چنین رویکردی، عملاً تأیید عملکرد رژیم است. البته مقصود این نیست که بخواهیم همانند رژیم عمل کنیم و تصور کنیم که با حذف فیزیکی و یا با مرده باد و زنده باد می توانیم مسایلمان را حل کنیم. مهم این است که بتوانیم با بازگویی این حقایق و زنده نگاه داشتن آن، از یک سو به رژیم اجازه ندهیم که با زور و تهدید و زندان و شکنجه و حذف فیزیکی، انسان ها را از زندگی و اعتقادشان که مربوط به تک تک افراد انسانی است محروم کند، و از سوی دیگر بتوانیم روش های مناسب تری را در حال و آینده برای بهتر زیستن برگزینیم. اگر رژیم سیاست هایش را در شرایط کنونی تغییر داده است نه به این دلیل که واقعاً ماهیت اش تغییر کرده است بلکه به این نتیجه رسیده است که برای حفظ و بقای خود دیگر نمی تواند به روش های گذشته مبادرت ورزد. پس برماست که این مسأله را شکافته و مدام به شکل های مختلف آن را طرح نماییم. هر کسی می تواند به شیوه خود این کار را انجام دهد و گوشه ای از آن را آشکار نماید. اگر ما توانستیم حرکت های اشتباه را از دل این حقایق بیرون بیاوریم، شاید بتوانیم در جهت دنیایی به دور از زندان، شکنجه و اعدام پیش برویم و این مسیر جز با کاری ریشه ای و مداوم متحقق نخواهد شد.
برای مطرح کردن آنچه بر ما و عزیزان ما رفته است، نیازی به شعار دادن نیست. می توان به شیوه های مختلف بیان موضوع کرد:
می توان از زندانی کردن این عزیزان گفت، از چگونگی پیگیری برای کسب خبر از زندانی شدن این عزیزان گفت، از چگونگی رفتار با این عزیزان در زندان گفت، از چگونگی رفتار با ملاقات کنندگان گفت، از چگونگی ملاقات با این عزیزان و مشکلات آن گفت، از چگونگی ممنوع الملاقات کردن این عزیزان گفت، از چگونگی زمان بی خبری و نگرانی خانواده ها و عکس العمل های متفاوت آنان گفت، از چگونگی اعدام شان گفت، از چگونگی اطلاع یابی از اعدام شان گفت، از چگونگی مدفون کردن این عزیزان در گورهای دسته جمعی گفت، از چگونگی دادن و یا ندادن وصیت نامه شان گفت، از چگونگی دریافت ساک های آنان گفت، از چگونگی برگزاری مراسم گفت، از خاطرات مان با آنها و خصوصیات خوب و بدی که داشته اند گغت، از وضعیت خاوران و آنچه در این سال ها بر ما رفته است گفت، از پایداری و مقاومت خانواده ها گفت، از فشارهای رژیم بر خانواده ها گفت، و بالاخره می توان از آن چه بر تک تک عزیزان ما و همچنین ما به عنوان بازماندگان رفته است سخن گفت. همچنین می توان یک خاطره نوشت، یک روز زندان را تشریح کرد، یک روز ملاقات را نوشت، از حالت های روحی و روانی زندانیان و خانواده ها در زمان ملاقات نوشت، از مشکلات خانواده ها در زمان ممنوع الملاقات زندانیان نوشت، از برگزاری مراسم در آن شرایط سخت نوشت، از پیگیری خانواده ها در طی این سالها جهت حفظ و نگهداری خاوران نوشت، از مسایل و مشکلات داخلی تک تک خانواده ها نوشت، از بزرگ شدن بچه ها در شرایط سخت روحی و روانی نوشت، از بیماری و عواقب ناشی از فشارهایی وارده به خانواده ها نوشت، از فشارهای اجتماعی وارده به خانواده ها نوشت، از اخراج ها و عواقب کاری زندگی عادی خانواده ها نوشت، از شرایط سیاسی زمان اعدام ها نوشت، از شیوه های مبارزاتی و اشتباه هایی که صورت گرفته نوشت، از شیوه های مختلف حمله رژیم به خانه های تیمی و یا منزل شخصی افراد نوشت، و... این ها سند هایی است که می ماند. برخی می گویند که امکان انجام چنین کارهایی در این شرایط وجود ندارد ولی من معتقدم که این بهانه است و ما می توانیم، مهم این است که بخواهیم. ما می توانیم شرایط را خودمان تغییر دهیم، هر چه ما به وضع موجود تن در دهیم و سر فرود بیاوریم با ضربه ای محکم تر به سرمان خواهند زد.
هر کدام از ما می توانیم گوشه هایی از واقعیات را نشان دهیم و تجربیات خود را برای سایرین به شکلی که امکان پذیر است بازگوییم. ما بایستی این فرهنگ را جا بیاندازیم که لااقل بتوانیم راجع به مسایل مان صحبت کنیم و یا بنویسیم. ما حتی در جمع های کوچک خود می توانیم این کار را انجام دهیم و از شیوه های تکراری برگزاری مراسم که برای خیلی ها بخصوص برای جوانان خسته کننده است بپرهیزیم. چرا همیشه فکر می کنیم که یا باید شعار بدهیم و یا باید خفقان بگیریم. مگر حرف دل را می توان با شعار گفت. شاید یک علت آن فشارهای رژیم باشد ولی همه را به پای رژیم نگذاریم، بسیاری به خودمان و عادت هایمان بر می گردد. کمتر پیش می آید که تجربیاتمان را باز شکافیم و اگر قرار است این کار انجام شود، یا از وحشت، گوشه گیری را در پیش می گیریم و یا همیشه انتظار داریم کسانی دیگر و یا افرادی خاص این کار را انجام دهند. درست است که همۀ ما گزارش گر، تحلیل گر، نویسنده، حقوقدان، روشنفکر، فیلسوف و ... نیستیم، ولی همۀ ما حرف برای گفتن داریم، مهم این است که تلاش کنیم حرف مان را به هر روشی که ممکن است ابراز کنیم.
وقتی بسیاری از خانواده ها و وابستگانشان حتی برای یک بار هم به خاوران نیامده اند، مسلم است که حضور ما نیز کم رنگ خواهد شد. بخصوص خاورانی که با حضور مداوم مادران رنگ و بویی دیگر داشت و با پیر و ناتوان شدن و یا فوت برخی از آنان، رنگ و بوی خود را در روزهای عادی سال از دست داده است. وقتی ما خودمان یک مسأله را تبدیل به یک تابو می کنیم و یا از آن فرار می کنیم و یا اگر می خواهیم به آن رجوع کنیم از زاویه ای غیر واقعی به آن نگاه می کنیم، دیگر چه انتظاری از سایرین داریم. وقتی برخی از ما برای حفظ و نگهداری خاوران حاضر نیستیم که هزینه کنیم، نباید از دیگرانی که تازه به آنجا آمده اند انتظار داشته باشیم. اگر ما متوجه این مسأله نشویم که ما از رژیم طلب کار هستیم زیرا آنها عزیزترین کسان ما را به ناحق از ما گرفته اند و حق ندارند که برای ما تعیین تکلیف کنند، حق ندارند به خاک عزیزان ما دست بزنند، حق ندارند تعیین کننده چگونگی برگزاری مراسم عزیزانمان باشند، چه انتظاری از سایرین داریم. وقتی بسیاری از ما که توان حضور در خاوران را داریم، حضور مان هر روز کم رنگ و کم رنگ تر می شود و فقط در زمان هایی خاص به خاوران می آییم که سایرین نیز می آیند، دیگر چه انتظاری داریم. هر چند بسیاری از ما برای حفظ و نگهداری خاوران هزینه های زیادی کرده ایم ولی بایستی همچنان این روش را ادامه دهیم. اگر درگیر روزمرگی زندگی شویم، مشکلات زندگی ما را در خود غرق خواهد کرد. اگر می خواهیم حقایق آشکار شود و نام و یا عزیزانمان زنده بماند، بایستی هزینه کنیم و چاره ای جز این نیست.
در پایان نام و یاد و خاطره ی همه عزیزان به خون خفته را گرامی می دارم و خواهان روشن شدن علت اعدامشان هستم. همچنین به سهم خود از شرکت همۀ عزیزانی که برای گرامی داشت یاد این عزیزان با ما همراهی کردند کمال تشکر را دارم. 
منصوره بهکیش

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار ایرانی که جایزه شجاعت در روزنامه‌نگاری در سال ۲۰۰۹ دريافت كرد براي پنجمين باربه دادگاه فراخوانده شد

ژیلا بنی یعقوب، همسر بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار اقتصادی است که به جرم نوشتن مقالات انتقادی در باره عملکرد دولت احمدی نژاد از نخستین روزهای پس از انتخابات تاکنون در زندان اوین به سر می برد. به اودر سال 2010 جايزه شجاعت در روزنامه‌نگاری ویژه «آزادی بیان اعطا شد وي براي پنجمين بار به دادگاه احظارشد  این بار در شعبه ۱۰۵۷ مجتمع کارکنان دولت به جرم«توهین به رییس جمهوری و مقامات» به دادگاه فراخوانده شده بود.این دومین باری است که برای وی برای رسیدگی به این اتهام دراین دادگاه تعیین وقت شده است. فریده غیرت وکیل مدافع ژیلا بنی یعقوب در این باره به جرس گفت: موارد اتهامی موکلم به مقالات منتشره در وبلاگ شخصی اش مستند شده است. من به اتفاق موکلم در دادگاه حاضر شدیم و در برابر هر دو اتهام مطرح شده دفاع کردیم. این پرونده با شکایت دادستان تهران به دادگاه ارسال شده است .
وکیل مدافع بنی یعقوب افزود :محور اصلی دفاع من از موکلم بر این مبنا استوار بود که تمامی اتهامات مطرح شده در پرونده جدید در پرونده اتهامی قبلی موکلم در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تحت عنوان “تبلیغ علیه نظام” نیز مطرح و مورد رسیدگی قرار گرفته و از سوی قاضی پیرعباسی نیز حکم سنگین یکسال حبس تعزیری و سی سال محرومیت ازحرفه روزنامه نگاری برای ایشان صادر شده است.بنابراین نمی توان چند باره موکلم را به خاطر همین اتهام مورد محاکمه قرارداد. اما نظر قاضی دادگاه بر این قرار داشت که مقالات وی در آن پرونده از جنبه تبلیغ علیه نظام و در این پرونده از جنبه توهین به رییس جمهوری مورد بررسی قرار می گیرد.»
فریده غیرت در ادامه گفت: در دفاع از موکلم دربرابرقاضی دادگاه،به این نکته اشاره کردم که نوشته های موکلم، خانم بنی یعقوب، مبتنی بر انجام وظیفه حرفه ای اش به عنوان یک روزنامه نگار مستقل بوده است.وظیفه ای که سعی کرده وقایع روز را روایت و ثبت کند و به طور طبیعی آنچه را به عنوان مثال در یک تظاهرات اعتراضی و یا تجمع حامیان یک کاندیدای ریاست جمهوری دیده و شنیده، نوشته و منتشر کرده است و به هیچ عنوان قصد توهین را نداشته است و به همین دلیل برای موکلم از محضر دادگاه تقاضای برائت کرده ام.من بارها در دادگاه تاکید کردم که موکل من به عنوان یک روزنامه نگار مستقل از وقایع و رویدادهای قبل و بعد از انتخابات گزارش های بی طرفانه تهیه کرده و قصد توهین به کسی را نداشته و توهینی هم نکرده است.
فریده غیرت ضمن رضایت از برخورد مناسب و حقوقی قاضی حیدری، رییس شعبه ۱۰۵۷ گفت :رییس دادگاه در اینده نزدیک رای خود را صادر خواهد کرد.
ژیلا بنی یعقوب پس از حوادث انتخابات ۸۸به ترتیب در شعبه ۱۰۵۴دادگاه عمومی تهران ،شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب و شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران و شعبه ۱۰۵۷کارکنان دولت محاکمه شده بود.

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

چرا با قصاص مخالفیم؟ - مادران پارک لاله

برای آمنه که درس انسان سازی را به ما آموخت
فرهنگ قصاص یعنی خون در ازای خون، چشم در ازای چشم، دست در مقابل دست و .... قصاص در فرهنگ ما سابقه ای دیرینه دارد. ولی آیا زمان آن نرسیده است که بخواهیم این فرهنگ و قوانین موضوعه مرتبط با آن را تغییر دهیم و به جای تداوم خشونت، تلاش کنیم که مشکل را به طور ریشه ای حل کنیم.آیا قصاص توانسته است جلوی خشونت را بگیرد؟ قصاص جز اینکه خشونت را در جامعه بازتولید کند، چیز دیگری عایدمان نکرده است. زمانی که یک انسان را می کشند و به جایش دیه پرداخت می کنند یعنی پذیرش اینکه می توان جان و زندگی انسان ها را گرفت و به جایش مبلغی و یا عضوی در مقابل آن عضو دریافت کرد و مشکل را خاتمه داد. در حالی که جان و زندگی هیچ انسانی را نمی توان با گرفتن زندگی انسانی دیگر یا با مبلغی باز گرداند. بلکه اصلاح یک فرهنگ و قانون نادرست است که می توان زندگی را به دیگر انسان ها بازگرداند.
اگر قصاص توانسته بود جلوی خشونت را بگیرد، دیگر شاهد این نبودیم که مجید برای انتقام، آمنه را از زندگی محروم کند. چیزی که در جامعه به وفور یافت می شود و انسان های بیشماری به خود اجازه می دهند نه برای عشق و دیگرخواهی بلکه برای تنفر و خودخواهی، دست به چنین اعمال ننگینی بزنند و به راحتی زندگی یک انسان دیگر را از او بستانند.
متاسفانه نه تنها قصاص در آیین و سنن و قوانین ما پذیرفته شده است، بلکه فرهنگ مردسالار نیز مزید بر علت شده و حق زیادی برای انتخاب زن قایل نیست. در جامعه ای که هر روز شاهد قتل های ناموسی بسیاری هستیم و در این میان بیشتر زنان هستند که مورد بی مهری جامعه واقع می شوند. در جامعه ای که هر روز شاهد خودسوزی زنانی هستیم که برای رهایی از ستم مردان، خود حاضر می شوند به زندگی خود خاتمه دهند. در جامعه ای که به مردان اجازه داده می شود که زن را به اشکال مختلف تحت فشار و شکنجه و ظلم قرار دهد و این توجیه را دارد که زن جزو مایملک مرد است و مرد اختیار دار اوست. در جامعه ای که زن بایستی خود را بپوشاند تا مرد دچار خطا نشود. در جامعه ای که حتی نزدیک ترین کسان زن، خطاهای مرد را طبیعی و زن را مسبب اصلی مشکلات جامعه می دانند، چه انتظاری می توان داشت. آری در چنین جامعه ای به راحتی مردان به خود اجازه می دهند که زن را اسیر کنند، کتک بزنند، بر سر و صورتش اسید بپاشند و هزاران بی عدالتی دیگری در حق اش روا دارند و هر روز شاهد چنین حوادث هولناکی هستیم و پایانی ندارد جز اینکه زن نیز مانند مرد حق برابر برای انتخاب نوع زندگی داشته باشد و نه تنها قانون، بلکه فرهنگ جامعه نیز این حق را برایش قایل باشد. در چنین جامعه ای نه تنها مجید، بلکه هیچ فردی به خود اجازه نمی دهد که برای رسیدن به آمال اش بر دیگری ستم روا دارد و یا با تهدید و ارعاب او را مجبور به پذیرش ناخواسته هایش کند یا او را از زندگی انسانی محروم کند.
فرهنگ مرد سالار حاکم بر جامعه ما و قوانین مرتبط، این اجازه را به مرد می دهد که خودسرانه اقدام کند. مردان بسیاری هستند که برای رسیدن به تمایلات شخصی خود دست به هر جنایتی می زنند. جنایاتی که قانون پاسخ اش را جنایت دیگری در نظر گرفته است و آن قصاص است. یعنی در فرهنگ ما بایستی خون با خون شسته شود تا پاک گردد ولی آیا شستن خون با خون، جلوی جنایت را می گیرد و اگر این چنین بود، ما دیگر شاهد این چنین جنایاتی نبودیم.
آری آمنه درس انسان سازی را به ما آموخت. در این وانفسای انسانیت و اخلاق، واقعا حیرت انگیز است گذشت دختری از انتقام آن کس که زندگی اش را به ترفه زمانی زیر و زبر و امیدهایش را به یکباره ناامید کرد. ولی حقیقت دارد٬ آمنه ای که ۷ سال برای رسیدن به حق خود برای مجازات جوان اسیدپاش تلاش کرد، اینک او را بخشیده و از قصاص می گذرد. ما هیچ گاه از عمق و شدت درد و رنجی که بر او رفته آگاه نخواهیم شد و نمی توانیم احساسات وی را درک کنیم ولی این را می دانیم٬ باری که او در این سال ها به دوش کشیده بسیار سنگین بوده است ولی با تمام این دردها به جای اینکه خشونت را تداوم بخشد، به جای انجام عملی مشابه عمل مجید، قصاص را محکوم کرد زیرا فهمید که با قصاص نه تنها مشکلات حل نخواهد شد، بلکه خشونت نیز تداوم خواهد یافت و امید که مجید نیز این را بفهمد.
او هم اکنون با صداقت تمام می گوید که بسیار خوشحال است. آری او خوشحال است زیرا توانسته است قصاص را محکوم کند. او به همه نشان داد که می توان بدترین دردها را داشت ولی به جای درد وارد کردن به دیگری، ریشه درد را پیدا کرد و انسان های بیشماری را از آن رهانید. ما این کار بزرگ آمنه را می ستایم و در مقابل او و پدر و مادری که وی را پرورش داده اند٬ سر تعظیم فرود می آوریم. حال نوبت ماست تا او را از لحاظ معنوی و مادی یاری کنیم زیرا که او درس بزرگ انسان بودن و انسان سازی را دوباره به ما آموخت. آمنه با این کار بزرگ نشان داد که می توان از تداوم خشونت جلوگیری کرد و خون را با خون نشست، بلکه کاری دیگر کرد و خون و خون ریزی را پایان بخشد.
می دانیم که قلب جوان و مهربان آمنه در تمام این سالها متحمل چه درد و رنجی بوده ولی از اینکه به عنوان یک زن نه بزرگی به کسانی گفت که حس انتقام رابرمی افروزند، به او درود می فرستیم. او حق انتخاب داشت و می خواست عشق بورزد، می خواست آنطور که شایسته و بایسته اش است با آرامش زندگی کند. نه تنها مجید بلکه تمامی ما انسان ها بایستی دچار عذاب وجدان باشیم که چرا باید اجازه دهیم که این چنین اتفاق هایی هر روز و هر روز تکرار شود.
ما مادران پارک لاله، ضمن همدردی با آمنه و مادر و پدرش، از تمامی انسان های آزاده می خواهیم که آمنه و آمنه ها را تنها نگذارند. ما همچنان که با اعدام مخالفیم، با قصاص نیز مخالفیم. زیرا اعتقاد داریم که قصاص نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه ریشه درد را پنهان می کند و در نتیجه خشونت را بازتولید می کند. ولی معتقدیم نبایستی چنین افرادی را در جامعه رها کرد و به حال خود گذاشت ....
مادران پارک لاله
۱۰ مرداد ۱٣۹۰
در کنار خانواده های داغدیده هستیم

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

خاوران، نامی است برای فراموش نکردن

 
سرود خاوران هرسال خوانده خواهد شد، تا این "میعادگاه" در حافظه ی جمعی بماند و تاريخ شود، مهم نیست چند سال ديگر تا برقراری عدالت برای کشته شدگانمان طول خواهد کشيد، خورشید حقیقت از اين عدالت و در خاوران بايد طلوع کند تا اعدام، "ناپدید شدن" را در ايران به هرگز سپرد. تا سوگ پايان يابد.
رژیم نام‌اش را "لعنت آباد" نهاد. مادران سرودی ساختند، با واژه‌هایی ساده و صميمی ، سرودی پر از عطر به خاطر سپردن و فراموش نکردن "ای خاوران، ای خاوران، ای سرزمین یاران، معیادگاه مادران ...." سرود خوانان، با مهر و ايستادگی‌شان، در زير رگبارهای تهديد وتحقير و تعقيب و... گلستان خاوران‌اش کردند. امسال، جمعه هشت شهریور، چهارده سال پس از قتل عام زندانيان سياسي در سال شصت وهفت، بيست و يک سال پس از آغاز اعدام های وسیع سال شصت و "افتتاح" آن به عنوان گورستان اعدامیان، صدای مادران، هر چند پيرتر، اما با کودکان آنروز و جوانان امروز و بسياری ديگر هم آوا شده بود و در " سرزمین یاران " بار ديگر عدالت برای کشته شدگان را فريادگر شدند . سوگ آنان هنوز پايان نيافته است.
در روزهایی که بختک شوم مرگ و کشتار بر بام کشوری می‌نشیند، سوگ پايان نمی يابد. برخی با بکاربردن واژه ی سوگواری موافق نيستند، معتقدند که این واژه را نباید درباره "جان دادگان" به کار گرفت، "بار سیاسی" ندارد! و يا برای "آنها" نباید در "سوگ" نشست!
اما راست این است که انسان‌هایی به قتل رسیده‌اند، کسانی که بیش و پیش از هر چیز، عزیزی برای خانواده و دوستان خود بوده اند. حکومت ها، عداوت و کینه به کشته شدگان را در بعد از مرگ شان هم ادامه می‌دهند، علاوه بر نام نمی‌خواهند گورشان هم "پیدا" باشد. اينگونه به خيال خود، از "شر" فکر شان راحت می‌شوند. می‌گويند : اینان "اصلا" نبوده‌اند و مرگ شان هم وجود ندارد! اما کينه‌ی حکومت اسلامی به مخالفان در بعد از مر گ شان هم از دیگر رژيم‌های همپالکی‌اش بيشتر است. اين کينه و نفرتی است برخاسته از گور هزاران ساله‌ی تحجر و واپس گرائی. تا آن جا که می‌تواند تحقیر و توهین را به غير انسانی‌ترِين شکل آن و به مثابه‌ی ابزار سرکوب و ايجاد رعب و و حشت بکار می‌گيرد. "رهبرعظیم شان" شان علاوه بر سفارش به خواندن "آیات قتال" برای قتل عام، تاکید بر "حفظ حرمت قبرستان مسلمین" هم کرده بود.
اگر در سوگ کسی نشستن یعنی مجموعه‌ای از واکنش‌ها و رفتارهایی جسمی و روانی که یاریگری برای تسکین درد و پذیرش حقیقت نبود آن عزيز و کمک در باور به از دست دادن او و بدين طريق فاصله گرفتن از فاجعه است. اگر سوگ به "او" اندیشیدن، مرور لحظات مشترک زندگی و مرگ و تلاش برای پيدا کردن پاسخی به چرائی مرگ است، برای خانواده ای که فرزند دستگیر شده اش در یک صبح نابجای به قتل رسیده و در گورستانی نامعلوم به خاک سپرده شده است و حق برگزاری سوگواری هم به شکل معمول و مرسوم از آنها گرفته شده است و ... سوگ پايانی ندارد. برای حکومت اين سوگواری اقدامی است " علیه امنیت" و در اين مورد حداقل اشتباه نمی‌کنند! این سوگواری مراسمی عادی نیست، تا که حقایق و لحظات زندگی و چگونگی و چرایی مرگ آن عزیز روشن نشود و در یک کلام عدالت برقرار نشود، اين سوگ دائمی است. این سوگ یعنی به فریاد خواندن "نامی" که حکومت نمی‌خواهد بشنود و نمی‌خواهد دیگران بشنوند، این گونه هر مراسم سوگواری در طی سال‌های سیاه اعدام و" ناپدید" کردن، یادمانی است و نه برای "هیچ کس" اعلام شده از سوی حکومت که برای انسانهائی که بوده‌اند و هنوز در حافظه‌ی جمعی ما حضور دارند.
در آن سال‌ها، در مراسم سوگواری هر اعدامی خانواده‌ها و به ویژه مادران عکس فرزندان خود را می‌آوردند، دور تا دور اتاق هر مادر با قاب عکسی می‌نشست، گاه حتا خانواده‌ها یکدیگر را نمی شناختند، بدون آشنایی و فاميلی با اعدامی و خانواده‌اش به مراسم می‌آمدند. کسی اعدام شده بود، برای همراهی با خانواده ی فربانی و يادآوری درد مشترک همين خود کافی بود. "عکس‌ها" و تکرار نام ها، سوگواری برای یک اعدامی را به یادمان همه‌ی اعدامیان تبدیل می‌کرد. هر اعدام خود به خود " یادآور" جنایات پیشتر بود. زمان و مکان در اين لحظات گم می‌شوند، در یکی از این مراسم ها در سال شصت مادری عکس فرزند کشته شده در سال 1334 و نوه‌إاش در همین سال را با خود آورده بود !
اين تجمعات در گورستان‌ها توجه بيشتری را جلب می‌کرد، افزايش اعدام ها افزايش حضور مادران در "گوشه‌ی" اعدامی‌های " قبرستان مسلمين" بود. " آباد شدن اين گوشه‌ها" را متوقف کردند و بعد قبر های بی نام و نشان در ميان همان " قبرستان مسلمين" زیاد شدند. گاه فقط همزمانی تاريخ اعلام اعدام و پديدار شدن گوری بی نام ونشان کافی بود و گاه در نيمه شب مادری گور را می‌شکافت تا از "بودن" فرزندش اطمينان حاصل کند. خانواده‌ها بدون آنکه بدانند چه کسی در آن گور "ناپديد" شده است، مراسم خود را بر روی همان گورها برگزار می‌کردند. صف مادران باز پرسش ايجاد می‌کرد! در "لعنت آباد" هر تجمع همراه با ضرب و جرح و توهين بود، کتک می‌زدند، قاب عکس‌ها را می‌شکستند و گلها را شخم می‌زدند و ..... در شرایط کشتارهای مداوم هر جنایات محرک یادآوری همه ی جنایات است، نيشتری برحافظه است تا گذشته و رويدادهايش فراموش نشود. " سوگ دائمی" هربار در "نامی" ديگر باز توليد می شود تا در تاریخ دوباره ثبت شود. سوگ و يادمان ادامه يافت و ادامه خواهد يافت. اين حرکتی کاملا سياسی است، تحمیل يک واقعیت به قدرت حاکم و مجبور نمودن آن به پذیرش این امر است، که در همه‌ی این سال‌ها و عليرغم فشارها و انزوای این خانواده‌ها نتوانسته‌اند "ناپدید" شدگان را از جامعه جدا کنند و از اين طريق به فراموشی بسپارندشان. . مهمترين کارکرد یادمان هشدار است، برای حال و آینده . این هشدار می‌تواند نقشی پیش‌گیرانه در تکرار فاجعه داشته باشد. اين هشدار نوشتن و بازنویسی تاریخ است که از سوی حکومت با "روایت حکومتی" تحریف شده است. تاریخ را همين شهادت دادن‌ها برای ثبت در حافظه می سازد. اين سوگ پایان نایافته در حافظه می‌ماند، این جاست که برگزاری مراسم و محلی برای اين مراسم اهمیت می‌یابد، با حضور در این مراسم است (حتا در جمع های کوچک) که عملا جنایات انجام شده مستقیم یا غیرمستقیم به رسمیت شناخته می‌شوند. آنان که امر به فراموشی می‌دهند، بدین علت است که از برگزاری مراسم سوگواری و یادمان جلوگیری می‌شود.
خاوران امروز به ويژه با گورهای دسته جمعی قربانيان قتل عام شصت وهفت، بنای يادمانی است برای نشان دادن کراهت چهره‌ی جنايت سياسی در همه‌ی سال های وحشت و ترور و آشکار کردن نهایت وقاحت در توهین به انسان و کرامت انسانی. این محل خود گواهی می‌دهد که امری غیرعادی اتفاق افتاده است، . تجمع در اين مکان و فراخواندن نام قربانيان، بعنوان اولين مشخصه‌ی هويت هر انسان، در مکانی که رژيم می‌خواهد بگويد "وجود ندارد" و انسانهایی که "نبوده‌اند" آن را به محلی برای بازشناسایی هویت "ناپدید" شدگان تبدیل کرده است، و نه فقط آنها که در آنجا دفن شده‌اند، که در هر کجای ایران بوده‌اند.
رژیم بر اين اهميت واقف است و توطئه از بین بردن آن را از همان فردای تجمعات در سر داشت . چند سال پيش می‌خواسنتد در اين محل پرت افتاده مجموعه‌ی فرهنگی و ورزشی احداث کنند! سال گذشته به بهانه ی "محروم بودن بهائيان ونداشتن محلی برای دفن مردگانشان"! با ترغیب یکی دیگر از محروم ترین اقشار جامعه و دادن اچازه‌ی دفن در بخش "کانال‌ها" می‌خواستند، گور های دستجمعي را از بین برند. خاوران یکی از پراهمیت ترین مکان‌ها برای یادمان است، اما تنها محل آن نیست، در ايران فقط يک خاوران نيست، خاوران، نامی است برای فراموش نکردن، به تعداد نام قربانيان خاوران هست.
سرود خاوران هرسال خوانده خواهد شد، تا این "میعادگاه" در حافظه‌ی جمعی بماند و تاريخ شود، مهم نیست چند سال تا اجرای عدالت برای کشته‌شدگانمان طول خواهد کشيد، خورشید حقیقت از اين عدالت و در خاوران بايد طلوع کند تا اعدام، "ناپدید شدن" را در ايران به هرگز سپرد. تا سوگ پايان يابد. 
 رضا معينی