صفحات

۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

مادر رضا شهابی بدون دیدن فرزند زندانی اش درگذشت


مادر رضا شهابی فعال سندیکایی و زندانی سیاسی که از ۲ سال پیش بلاتکلیف و در بازداشت موقت به سر می برد، دار فانی را وداع گفت.

مرگ مادر را رضا شهابی در حالی از طریق تلفن و روز پنج شنبه آگاه شد که چند روز قبل با نوشتن نامه ای به رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب، دادستان تهران و دادسرای اوین خواستار عیادت از مادر بیمارش شده بود.

به گزارش خبرنگار کلمه، فشار های زندان و مدتها نگهداری در سلول های انفرادی موجب شده بود تا این زندانی سیاسی از ناحیه چپ بدن دچار اختلالات حسی شود و نیاز به عمل فوری گردن به منظور جلوگیری از قطع نحاع از سوی پزشکی قانونی ضرورت تشخیص داده شود.

رضا شهابی را ماموران اطلاعات در جین انجام وظیفه بازداشت کردند و بی اطلاعی خانواده از وضعیت وی مادر را دچار شوک عصبی کرده بود به گونه ای که ماهها بیمار بود و در بستر بیماری قرار داشت. پس از آن مادر این زندانی سیاسی روزبه روز وضعیت وخیم تری را تجربه کرد به گونه ای که در آخرین لحظات زندگی جز دیدار فرزند اسیر و بیمارش خواسته ای نداشت.

رضا شهابی راننده شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و معاون مالی سندیکای این شرکت در طول ۲۲ ماه بازداشت غیر قانونی و به رغم تودیع قرار وثیقه، بارها دست به اعتصاب غذا زد و چند مورد راهی بیمارستان شد و هر بار مسوولان قضایی قول آزادی وی را تا صدور حکم داده بودند که هیچ یک از تعهدات آنان عملی نشد.

در نامه رضا شهابی به دادستان و رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب و دادیار دادسرای اوین با توجه به الزام عمل جراحی توسط کمیسیون پزشکی و پزشکی قانونی، خواستار رسیدگی به وضعیت سلامتش شد و اعلام کرده بود که در صورت عدم اجرای قول آزادی که به شهادت وکیل وی باید تا پیش از پایان سال ۹۰ به اجرا در می آمد، دست به اعتصاب عذای نامحدود خواهد زد.

وی همچنین با خاطر نشان کردن وضعیت وخیم سلامت مادرش و وضعیت اظطراری سلامتی خودش، مسولیت هرگونه سهل انگاری در رسیدگی به خواسته هایش را بر عهده ی دستگاه قضایی دانسته بود.
 

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

تحریم تماس تلفنی از سوی زندانیان سیاسی بند 350 زندان اوین


گزارش‌های رسیده از بند 350 زندان اوین حاکی است، زندانیان سیاسی که به دستور دادستان در 5 روز ابتدایی نوروز، در حق تماس تلفنی با خانواده‌هایشان محروم شده بودند، دیروز پس از صدور اجازه از سوی دادستان، از برقراری تماس تلفنی با خانواده‌های خود، خودداری کرده‌اند.

به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر ، درحالی‌که زندانیان بند 350، هر بیست روز و یا یک ماه یک‌بار حق داشتند به طور محدود از طریق تلفن با خانواده‌هایشان، تمای بگیرند، در 5 روز ابتدایی نوروز، به دستور دادستانی کلیه تماس‌های تلفنی این بند با خارج از زندان قطع شد. این درحالی بود که در این مدت، زندانیان سیاسی از ملاقات با خانواده‌های خود نیز محروم بودند.

گفته می‌شود، دیروز و پس از صدور اجازه دادستان در خصوص آزاد بودن تماس تلفنی، زندانیان بند 350 در اعتراض به این برخوردها و محرومیت غیرقانونی‌شان، تماس تلفنی را تحریم کردند.

خانواده‌های زندانیان سیاسی پیش از عید، از مسئولان زندان خواسته بودند، ترتیبی دهند تا آنها بتوانند از طریق ملاقات و یا تلفن در روزهای عید، با زندانیانشان ارتباط بگیرند، اما این درخواست با مخالفت مسئولان مربوطه مواجه شد.

خانواده‌های زندانیان سیاسی زن که در آخرین ملاقات سال گذشته، مقدار شیرینی و آجیل برای زندانیان برده بودند، با وجود اصرارهای فراوان، نتوانستند این تنقلات عیدانه را به زندانیان سیاسی زن برسانند.

هم‌چنین لازم به یادآوری است که زندانیان سیاسی زن در زندان اوین بطور کلی از حق تماس تلفنی با خانواده‌های خود محروم هستند. اعتراضات آنها در این خصوص نیز تاکنون نتیجه‌ای در بر نداشته است.

اقدام نیروهای امنیتی برای بازداشت بهروز جاوید تهرانی


روز شنبه مورخه ۵ فروردین ماه، نیروهای امنیتی برای بازداشت بهروز جاوید تهرانی به منزل شخصی ایشان مراجعه کردند.

  نیروهای امنیتی پس از احضار تلفنی بهروز جاوید تهرانی به دادسرای مقدس (مستقر در زندان اوین) در طی هفته گذشته و عدم مراجعه ایشان برای بازداشت وی به منزل شخصی ایشان مراجعه کردند.

نیروهای امنیتی با حضور در محل سکونت ایشان علیرغم تهدید سایر ساکنان مجتمع مسکونی به دلیل عدم حضور آقای جاوید تهرانی موفق به بازداشت ایشان نشدند. همچنین از دلایل احضار و تلاش برای بازداشت آقای جاوید تهرانی اطلاعی در دست نیست.

لازم به ذکر است بهروز جاوید تهرانی اخیرا پس از تحمل ۷ سال زندان بیش از ۹۰ روز پیش از زندان آزاد شده بود. وی به دلیل فعالیت های مدنی و سیاسی خود در مجموع از سال ۷۸ تا کنون مجموعا بیش از ۱۱ سال زندان را در دو مرتبه بازداشت تحمل کرده است.

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

حکم ۹ سال حبس تعزیری برای غلامرضا حسینی، زندانی سیاسی، صادر شد

غلامرضا حسینی، زندانی سیاسی که حدود ۱۰ ماه را بدون ملاقات در بند ۲۰ زندان اوین و ۳ ماه را به صورت انفرادی نگهداری شده بود، توسط قاضی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به تحمل ۹ سال حبس تعزیری محکوم شد.

  غلامرضا حسینی که متهم به همکاری با دول متخاصم است، مدیر شرکت خدمات فنی-مهندسی در زمینه انتقال نیرو و دیتا بود که سوم آبانماه ۸۹ در فرودگاه بین المللی امام خمینی در حالیکه عازم کشور تایلند برای خرید اجناس کامپیوتری بود دستگیر و به بند ۲۰۹ منتقل شد.

۳ ماه انفرادی به همراه بازداشت همسر و تهدید به بازداشت سایر اعضای خانواده موجب شد تا غلامرضا حسینی هر آنچه بازجویان او درخواست داشتند را به عنوان اعتراف بگوید.

غیر از گزارش وزارت اطلاعات و اعترافات تحت اجبار، هیچ مستندی در پرونده این زندانی که ۱۸ ماه را در بازداشت موقت قرار دارد، وجود ندارد.

برای این زندانی سیاسی، پس از بازجویی ها، قرار ۳۰۰ میلیونی صادر شد ولی مقامات دادستانی اجازه تودیع قرار را ندادند و این در حالی است که این زندانی سیاسی سرپرست پدر و مادر و همسر و فرزندش محسوب می شود.

پیام ابوطالبی وکیل این زندانی با فشار و بازجویان و به این بهانه که امکان مصاحبه با رسانه های خارجی دارد، از وکالت عزل شد و یک وکیل دیگر جایگزین او شد.

غلامرضا حسینی در محضر دادگاه بارها به اقدامات غیر قانونی بازجویانش در اعمال فشار غیر قانونی در جریان تحقیق اشاره کرد و اعترافات تحت شکنجه خود را رد کرد ولی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب بر اساس همان اعترافات حکم محکومیت ۹ ساله صادر کرد.

شکنجه، تهدید به اعدام، تهدید به بازداشت اعضای خانواده، بازداشت همسر و انتقال به بند ۲۰۹ از جمله مواردی از فشار بود که علاوه بر ۳ ماه انفرادی در سلولی موسوم به دخمه و ۱۰ ماه ممنوعیت ملاقات و تلفن از مفاد نقض حقوق این زندانی و آیین دادرسی کیفری است.

۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

صفوف دادخواهی را محکم تر کنیم!

می­ خواهیم دست­ هایمان را به دست یکدیگر دهیم و با همیاری تمام دادخواهان، نیروی مان را دو چندان کنیم …
آن که چون غنچه ورق در ورق خون می­بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد.

آتش سینه ی سوزان نو آراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد

شاخه ی عشق که در باغ زمستان می­سوخت
آتش قهقه در گل زد و بار آور شد

“سعید سلطان­پور”


دل­هامان اگر چه خونین است و سنگینی دردهای مکرر جسم و جان­مان را سخت می فشرد. اما با باوری سخت عمیق به درستی راهی که می­رویم، در آستانه ی سالی نو، دوباره قامت راست کرده و گامی نو به پیش بر می داریم تا خواسته های­مان را دست­ یافتنی­ تر کنیم.
سال ۱٣۹۰ نیز گذشت و هر روزش را شاهد فشارهای سیاسی و اجتماعی شدیدتری بر خانواده های کشته شدگان و زندانیان سیاسی- عقیدتی بودیم. از دیگر سو نیز بر توهم مستبدان همواره افزوده شد، چنان که گمان برده­ اند با فشار بیش­تر می توانند صدای اعتراض و دادخواهی مادران و خانواده ها را خاموش کنند، ولی با این توهم بزرگ، نه تنها صدای دادخواهی را خاموش نکرده اند، بلکه دادخواهان را مصمم تر از قبل به کارزار دادخواهی کشانده اند.

حضور مادران و خانواده ها در خاوران و بهشت زهرا در روزهای آخر سال، علیرغم فشارها و تهدیدهای مکرر و ممانعت نیروهای امنیتی و انتظامی، نمونه ای از آن گام­ هاست. خشونت و سرکوبی است که همواره عوامل حکومت بر مادران و خانواده های آسیب دیده روا داشته اند، از دید ما به شدت محکوم بوده و اعتراض شدیدمان را به این گونه رفتارها بارها و بارها اعلام کرده و می­کنیم.

مابا تکیه بر آموزه های تاریخ به نیروی تغییر مردمی معتقدیم و در این درس خوانده ایم و دیده ایم که در هیچ کجای دنیا و در هیچ زمانی، ستم جاودانه نبوده و نخواهد بود. و علی رغم تمایل ستمکاران پایه های لرزان ستمکاری­شان بی تردید شکسته و آوارهای­ آن دفن­شان خواهد کرد.

اکنون که جهان و طبیعت دوباره در حال نو شدن است، ما نیز با رویشی نو به صرافت برپایی گام­هایی نو هستیم. ما می­خواهیم دست­هایمان را به دست یکدیگر دهیم و با همیاری تمام دادخواهان، نیروی مان را دو چندان کنیم. ما دادخواهان، امروز به رغم ستمکاری­ های حکومت، بسیار و بی شمارگانیم. بی شک یکدیگر را می­ یابیم و تجارب­ مان را در عرصه­ ای مشترک به دیگران نیز می­ رسانیم.

ما مادران پارک لاله ایران، به همراه همبستگی جهانی حامیان در خارج از کشور، پای در این راه نو نهاده ایم که سال تازه را به سال همبستگی و اتحاد دادخواهان و فشرده­ تر کردن صفوف دادخواهی در حد توان­مان بدل کنیم. دادخواهانی که هر کدام به نوعی در جهت افشاگری جنایت­ های بی­شمار رژیم استبدادی حاکم بر ایران می­ کوشند و تلاش­گران عرصه دادخواهی­ اند.

مادران پارک لاله ایران و همبستگی جهانی حامیان خارج از کشور، مطابق میثاق همیشگی خود خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط همه ی زندانیان سیاسی و عقیدتی بوده و معتقدند که به بند کشیدن انسان هایی که در پی کسب حقوق اجتماعی و فردی خود هستند، خلاف همه گونه اصول انسانی و قانونی است.

ما همچنان ایستاده ایم و سه خواسته خود را فریاد می­زنیم و برای رسیدن به این خواست­ های دادخواهانه از هیچ تلاشی فرو گزار نخواهیم بود. آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی، لغو مجارات اعدام از قوانین مجازاتی ایران، مجازات آمران و عاملان جنایات رژیم طی دوران حکومت­ اش در دادگاه­ های علنی و مردمی! تا سرانجام کارزار دادخواهی را در افق عدالت بنشانیم.

سال نو را به سال همبستگی بیشتر تبدیل کنیم!

مادران پارک لاله ایران
همبستگی جهانی حامیان مادران پارک لاله ایران
۲۷ اسفند ۱٣۹۰

این عیدی که می آید سومین عیدی است که مجید در پشت میله های زندان باید سال نو را آغاز کند

مادر مجید دری: این عیدی که می آید سومین عیدی است که مجید در پشت میله های زندان باید سال نو را آغاز کند

نزدیک به هزار روز از بازداشت مجید دری، فعال دانشجویی دانشگاه علامه می گذرد و در طی این مدت از ابتدایی ترین حقوق یک زندانی سیاسی "محروم" بوده است.

در آستانه هزارمین روز بازداشت مجید دری، منور هاشمی مادر دانشجوی محروم از تحصیل دربند گفته: "این عیدی که می آید سومین عیدی است که مجید در پشت میله های زندان باید سال نو را آغاز کند. روزها را شمردم و دو، سه روز دیگر هم هزارمین روز بازداشت مجیدم است. دو سه هفته پیش نامه مرخصی مجید را بردم اما بی هیچ نتیجه ای!

مادر این فعال دانشجویی با ابراز ناراحتی از تایید حکم او ادامه می دهد: "مشکلات جسمی که داشت همچنان رنجش می دهد اما بیشترین ناراحتی ما و خودش این است که ما اعاده دادرسی داده بودیم بعد از اینکه پرونده دوباره به دادگاه رفت بعد از دو روز دوباره همان حکم را تایید کرد."

هاشمی با محرومیت فرزندش از تمامی حقوق یک زندانی سیاسی خاطر نشان می کند: "این در حالی است که با توجه به گذراندن نزدیک به سه سال حق استفاده از آزادی مشروط را دارد که با آن هم "مخالفت" می کنند این از آزادی مشروط و آن هم از مرخصی! علاوه بر اینها الان دو ماه است که ما مجید را نتوانستیم ملاقات کنیم زیرا راه دور است و ملاقات ها را یکبار در ماه کردند.

می گویند اگر دیر به دیر بیایید مدت ملاقات را زیاد می کنند حالا ما دیر به دیر می رویم که حداقل یکی و دوساعت بتوانیم او را ببینیم. حتی برای نامزدی برادرش درخواست دادیم که حداقل یکی دو روز به مجید مرخصی دهند که اینکار را هم نکردند. دو ماه پیش هم رفتم از مشکلاتمان برایشان گفتم که راه دور است و برای ما سخت است به زندانی نزدیکتر منتقلش کنید و آزادی مشروط هم می تواند استفاده کند که پاسخ دادند هیچکدام را انجام نمی دهیم نه مرخصی، نه آزادی مشروط و نه انتقالش می دهیم هیچکدام! گفتم چرا؟

پاسخ دادند برای اینکه سر حرف خودش ایستاده و کوتاه نیامده است."
او می افزاید: "خلاصه بی نتیجه! به آنها همان موقع گفتم پس ما به کجا و به کی مراجعه کنیم تا جواب بدهند؟

ما را تحت فشار می گذارید که مصاحبه نکنیم پس حداقل جواب ما را بدهید. موقع بازداشت مجید هیجده مامور آمدند تا بازداشتش کنند، اما الان یک نفر هم پیدا نمی شود جواب ما را بدهد؟!

اعصابمان خرد است و این سومین عیدی است که مجید در زندان است. هیجده ساعت باید راه را طی کنیم تا او را ببینیم نمی دانم چه کسی باید جوابگوی ما باشد؟"

مادر مجید دری در پایان بیان می کند: "اصلا حال و حوصله چیدن سفره هفت سین را ندارم ولی بخاطر دل او که در پشت میله ها است سفره هفت سین را می چینم و عکس مجیدم را بر سر سفره هفت سین می گذارم.

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

'چرا آمدم؟ چرا رفتم؟

(تقی رحمانی از ایران خارج شده. حالا از آن سه یار قدیمی و سه نورچشمی مهندس سحابی (صابر، رحمانی، علیجانی) یکی در بهشت زهراست یکی در پاریس و آن یکی هم احتمالاً در راه پاریس. تقی رحمانی توضیح داده که چرا تصمیم گرفته از ایران برود. خواندنش را خیلی توصیه میکنم.)

چرا آمدم؟ یا چرا رفتم؟

تقی رحمانی


این پاسخی است برای کسانی که مرا می‌شناسند. خود را موظف می‌دانم که به سوال آنان جواب دهم و شاید این توضیح خودم را نیز آرام کند.


کوچ کردن؛ چیزی که در فرهنگ شریعتی، هجرت خوانده می‌شود، در ۵۲ سالگی، چندان جذاب و آسان نیست. مگر اینکه جان به لب رسیده باشد یا وظیفه‌ای در پیش رو که رفتن را توجیه کند. تازه آن هم بدون نرگس و دوقلو‌ها یعنی علی و کیانا که دنیایی از دردسر و لذت هستند.


نرگس آمدن را قبول نداشت، در پی راضی کردن او بودم که موفق نشدم. اما با توجه به آزادی هر فرد در تصمیم‌گیری ، او به عنوان فعال حقوق بشری با گرایش مذهبی و ملی که ریشه و تبار ترکی دارد، در ایران ماند.


چه سخت است دوری ازمادری که صبوری در پایش تجربه آموخته و زن و فرزند، اما زمانی که تحلیل و وظیفه و اعتقاد عملی ایجاب کند، باید انجام داد.‌‌ همان‌گونه که دشوار بود ۱۴ سال زندان کشیدن، اما تدبیر چنین نبود که جوان دوره انقلاب به تقدیر زندان مبتلا شود که شد.

 موافقان و مخالفان کوچ من کم نبودند، با بسیاری سخن گفتم. موافقان رفتن من یا آمدن من دلایل شبیه به من داشتند. عده‌ای با لطف بیشتر به من، "خطر جانی که در داخل تهدید می‌شوی" را بیان داشتند، اما دلایل عمده این‌ها بود:  "زندان رفتن تو حتمی است. در زندان آن‌قدر مفید نیستی که در خارج مفید خواهی بود. [آنها] به دلایل گوناگون این مفید بودن را برمی‌شمردند؛ ۱- تجربه طولانی ۲ – توان ارائه تحلیل ۳- توان کاری."
 البته این دلایل را در حد توان من می‌خواستند و اغراق نمی‌کردند. اما جان تحلیل این بود که در خارج مفید‌تر از زندان هستی. چرا که محکومیت ۷ ساله ۱۳۷۹ه. ش آماده اجراست و همچنین پرونده آماده دستگیری بهمن ماه ۱۳۸۹ ه. ش که از دادسرا روانه دادگاه بود.

موافقان [کوچ] از بزرگان تا جوانان و میان‌سالان بودند و طیفی خاص را شامل نمی‌شد.

مخالفان، دلایل عام و خاص داشتند. جمعی مخالف رفتن به خارج بودند، آن را نادرست می‌دانستند، زندان رفتن و مقاومت کردن را صواب‌تر از خارج رفتن می‌دانستند و بر نظر خود دلایلی طرح می‌کردند.
 دلایل «عام» چنین بودند:

"۱- داخل اصل است.

 ۲- در خارج اختلافات زیاد است.
۳- خارجی‌ها ذهنی هستند.
 ۴- ناامیدی و افسردگی در کمین مهاجران است. "

اما دلایل «خاصی» برای نرفتن‌ام مطرح می‌شد:

۱- کارآیی تو در داخل بیشتر است.
 ۲- تو زندان کشیدن بلدی.
۳- با رفتن تو عده‌ای ناامید می‌شوند.
۴- حتی در داخل بمان و کاملا سکوت کن، اما نرو. چون در شرایط خاص می‌توانی مفید باشی.

دلایل مخالفان مهم بود، همچنین دلایل موافقان صحیح. بودند عده‌ای پیشنهاد رفتن به خارج را مطرح می‌کردند. دلیل آنان این بود که زیستن جنینی و حداقلی برای تو کافی نیست و در زندان چیز جدیدی به خود اضافه نمی‌کنی، اما خارج عرصه جدیدی است که باید بیازمایی.


در برابر مقاومت، می‌‌گفتند که نباید بترسی و محافظه‌کار شوی. جالب این بود که در بند ۳۵۰ زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پرشروشوری است، به من گفت که نباید به زندان می‌آمدی، باید به خارج می‌رفتی، زندان برای تو تکرار است. تو برای ما حرف‌ها و عمل نو داشتی. نسل من از تو چیزهای نو و جدید دیده است. در خارج مفید‌تر هستی. سخنان او که در ۲۰/۲/۹۰ در اتاق ۹ بند ۳۵۰  به من گفت را در گوش دارم.


این‌ها شمه‌ای از نظر مخالفان و موافقان خروج من از کشور بود. اما دلایل من برای آمدن:

در سال ۱۳۸۱ در پاریس که بودم پیشنهاد تحصیل به من داده شد. اما هدی صابر، علیجانی و من با یکدیگر همکار بودیم.

هدی صابر حتی به مدت ماندن سه ماهه من انتقاد داشت. در نتیجه ماندن در پاریس منتفی شد. با این حال ذهنیت من از خارج منفی نبود.  بلکه معتقد بودم که موقعیت افراد، شرایطِ در داخل یا خارج بودن را تعیین می‌کند.


مهندس سحابی در آبان ماه ۱۳۸۹ پذیرفت که عده‌ای [از گروه ملی- مذهبی‌ها] به خارج بروند، منتها با حفظ اصول ملی- مذهبی. این تحلیل را پذیرفته بود که امکان کار و فعالیت کردن به ملی - مذهبی‌ها داده نمی‌شود، باید صدای خود را از خارج به گوش داخل رساند.


چون لزوم رفتن به خارج را من مطرح کرده بودم، مهندس سحابی به من گفت برو. آذر ماه ۱۳۸۹ او اصرار داشت که من از ایران خارج شوم. در حالی که او برای رفتن اصرار داشت، من دچار تردید بودم. به‌ویژه در مورد رفتن خودم. با مقاومت نرگس برای آمدن انگیزه من کمتر شد. نرگس بعد از آزادی، بیماری‌اش به کندی بهبود می‌یافت.

 مهندس سحابی رفتن بعضی افرادی که م. م بودند را تایید کرد تا در صورت تمایل خود به خارج بروند و در چارچوب آرمانهای ملی-مذهبی فعال شوند.

در ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ه. ش دستگیر شدم که خودش سرنوشتی بود. پرونده جدیدی به عنوان طراح تظاهرات ۲۵ بهمن و مشاور ارشد کروبی و فعالیت در جنبش سبز برایم تشکیل شد که عنوان آن محاکمه همه فعالیت‌های من از سال ۱۳۸۱ تا زمان دستگیری بود.


در سه ماه و چند روزی که در بازداشت بودم از ۹/۲/۹۰ تا ۲۷/۲/۹۰ در بند ۳۵۰ زندان اوین در اتاق ۹ بودم.

با هدی صابر روی بسیاری از کارهایی که می‌شد انجام داد و انجام داده بودیم، صحبت کردیم و به اشتراک نظری برای انتشار تعاملی منشور شش بندی، که در باره آن خواهم نوشت، رسیدیم.

آزادی من از زندان خود حکایتی دارد. آن بازداشت یک روزه پس از آزادی و آزادی مجدد نه برای من و نه برای هدی قابل پیش‌بینی نبود. البته ما در سرزمین غافلگیری‌ها زندگی می‌کنیم. اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ به ماجرای طوفانی خرداد ختم شد.


پدر، خواهر و برادر در پی هم، در ادامه هم و در پیوند با هم رفتند. در ده روز که فاجعه [فوت] مهندس، تراژدی هاله و حماسه هدی رخ داد، آن‌سان سخت و تلخ و عجیب بود که بهت‌آور نمی‌نمود.


اما این همه ماجرا نبود. برخورد وزارت اطلاعات یا به قول خودشان تعامل آن‌ها شروع شد که مردم برای آن هشدار می‌دادند؛حکم ۵ ساله داری که باید بکشی، پرونده دوم هم وجود دارد. مواظب رفتار خودت باش، تو زن مریض در پای اجرای حکم و دو فرزند خردسال داری.


اما نتیجه این توضیحات این بود که؛ ملی – مذهبی نباید فعالیت کند، تو نباید مصاحبه کنی، مقاله بنویسی و موضع سیاسی روز بگیری. اما ملی – مذهبی نمی‌توانست بیانیه ندهد. برای هر بیانیه یک نفر را ‌زندانی می‌کردند؛ رجایی، پدرام، مدنی، احسان هوشمند و...


مصاحبه و مقاله نویسی من می‌توانست انجام نگیرد. منتها من قولی به آن‌ها ندادم. کارهایی مهم‌تر از بیانیه نوشتن و مصاحبه کردن بود که می‌شد انجام داد.


احضار یا تعامل به قول اطلاعاتی‌ها هر ۱۵ یا ۲۰ روز تکرار می‌شد. در آبان ماه ۱۳۹۰ فشار بیشتر شد. بعد از بیانیه ۱۴۳ نفر به خاتمی و بعد بیانیه ملی – مذهبی در باره شهادت هاله و هدی، پیام‌های اطلاعات سپاه هم برای زندان کشیدن رسید. آنان با وزارت اطلاعات روی نحوه برخورد با من تفاوت داشتند یا به‌ظاهر چنین بود. اما هدف یکی بود. توقف کامل ملی – مذهبی‌ها و فعالانی مانند من به هر شکل ممکن. منتها وزارت اطلاعات فنی‌تر برخورد می‌کرد.


با نزدیک شدن انتخابات اسفند ۹۰ فشار بیشتر شد. با اعلام حکم بدوی ۱۱ ساله نرگس در آذرماه، به ما ابلاغ [گفته] شد که اگر در تهران بمانید، هر دو دستگیر می‌شوید. پیام فرستادند که احتمال دستگیری شما بالاست اما اگر به شهرستان بروید احتمال دستگیری کمتر است.


کارهایی بود که می‌توانستم انجام دهم. برای زندان رفتن همیشه وقت هست. این جمله را به بسیاری از جوانان که در تب‌وتاب دستگیری می‌سوزند گفته‌ام.


امکان ارتباط دیگران با من به صفر رسیده بود. هر کس با من تماس تلفنی برقرار می‌کرد یا رابطه‌ای منظم با من داشت، تحت نظر قرار می‌گرفت، تلفنی یا حضوری احضار می‌شد و تهدید به اخراج از کار یا دانشگاه یا دستگیری می‌شد. روزی یکی از بچه‌ها گفت رابطه با خارج کشوری‌ها از ارتباط با تو ساده‌تر است.


تمام جلسات و دیدار‌ها باید تعطیل  یا مخفیانه برگزار می‌شد. باز با این شرایط و حتی رفتن اجباری از تهران به شهرستان فشار را تحمل کردم. اگر چه در دی ماه با علی و کیانا در زنجان بسیار حال کردم، چون اوقات فراغت اجباری فراهم شده بود. آن‌ها را به پارک می‌بردم و برف بازی می‌کردیم.


کیانا بانوی قصر سنگی بود، علی سرباز قصر و من مفتخر به مقام نگهبانی از سوی کیانا شده بودم. علی و کیانا از روز تولد تا امروز همیشه در خانه‌های مختلف فامیل چون کولی‌ها روزگار گذرانده‌اند. نه اتاق مخصوص به خود و نه مهد کودک مشخصی. اگر چه این دو، شلوغ و پرسروصدا هستند، گاهی اعتراضشان این است که چرا ما خانه نداریم؟ البته زود فراموش می‌کنند. اما این هم از خاطرشان محو می‌شود؟


زیستن در اضطراب حق هیچ‌کس نیست. زندگی با استرس سزای هیچ‌کس نیست. اما این دو بچه دو بار دستگیری پدر و مادر خود را به چشم دیده‌اند آن هم شبانه و به شکل حمله و هجوم به خانه. علی در آخرین تماس تلفنی اطلاعات سپاه که ناظر گفت‌وگو بود گفت: "کیانا باز ماموران امنیتی بابا را اذیت می‌کنند."


در اوایل بهمن‌ماه برخی شواهد، دال بر اجرای حکمم بود. روز ۱۷ بهمن اطلاعات سپاه زنگ زد و گفت که دو روز دیگر تهران باش که با تو کار داریم، من مخالفت کردم. گفتم که وزارت اطلاعات با من در تماس است و مدام احضار می‌شوم. گفت: "به ما ربطی ندارد. "


گفتم: "دو روز دیگر نمی‌توانم."  گفتند: " باید بیایی." گفتم: "در عمل تبعید به شهرستان شده‌ایم، دیگر چه می‌خواهید؟" گفتند: " یک کلام می‌آیی یا اینکه می‌آییم جلو خانه منتظر باش. "


دو روز بعد از شعبه ششم اوین زنگ زدند که پرونده سال ۱۳۸۹ برای دادگاه آماده شده است. آخرین دفاع خود را انجام بده. گفتند که روز ۲۰ بهمن به اوین بیا، برای آخرین دفاع، در واقع اطلاعات سپاه سریع جواب امتناع من را داد.


می‌دانستم که به اوین بروم بازداشت می‌شوم، از وزارت اطلاعات زنگ زدند، اوضاع را شرح دادم. گفتند: " تو کارهایی می‌کنی که آن‌ها (اطلاعات سپاه) حساس شده‌اند، چرا در چشم‌انداز ایران مقاله می‌نویسی.


کارهایی می‌کنی که ما می‌دانیم، اما آن‌ها تحمل نمی‌کنند، تو زیرآبی کار می‌کنی. "

گفتم که تبعید غیررسمی از آذر ماه از تهران، نه مصاحبه، نه مقاله. من چه کار می‌کنم؟ در حالی که حق دارم که فعالیت کنم.

فعالیت حق من است و تصمیم آن هم با من است. البته مامور وزارت همیشه می‌گفت که تو نباید هیچ فعالیتی کنی. مامور وزارت تاکید داشت که به شعبه ششم مراجعه کنم. باور من دستگیری بود، مراجعه من به اوین می‌توانست به اجرای حکم ۷ ساله منجر شود. همچنین پرونده جدید هم که سر جایش بود.

 با توجه به این‌که تا حد توان سعی کردم که هم زندان نروم و هم این‌که کارهایی را انجام بدهم که باید انجام می‌شد، اما دیگر غیرممکن شده بود. حتی تبعید غیررسمی و ممانعت از هر فعالیتی اطلاعات سپاه را راضی نمی‌کرد.

تصمیم قطعی گرفتم که خارج شوم. این تصمیم را روز ۱۹ بهمن گرفتم. بعد از این‌که مجبور شدم شبانه در سرمای زیر بیست درجه زنجان به قزوین بروم.


شاید طنز تاریخ بوده برای کسی که بیش از ۱۴ سال زندان کشیده و سرباز جوان انقلاب بوده در فردای سی و سومین سال‌روز انقلاب ۲۲ بهمن باید مخفیانه از طریق کوه‌وکمر از کشورش خارج شود.


اولین اعلامیه را در سال ۱۳۵۳ در دبیرستان محمدرضاشاه قزوین که بعد از انقلاب خودم نامش را "میهن دوست" گذاشتم و اکنون نامش پاسداران است، پخش کردم و بعد از خواندن کتاب "آری اینچنین بود برادر"، زندگی من هم چنین شد.


حال بعد از ۳۷ سال فعالیت ناچار شدم مخفیانه از ایران خارج شوم. در نزدیک مرز جایی که خاک ایران بود، آرزویم این بود که انسان بمانم، به کشورم وفادار باشم و برای آزادی تلاش کنم. در حالی که جان وشیره‌های جانم با من نیامدند.


شرح وضعیت و شرایط من برای خروج از ایران را به قصد توجیه ننوشتم اما خودم را موظف دیدم که برای آنان که مرا می‌شناسند توضیح بدهم که چرا آمدم.  بی‌گمان این شرح حال هزاران هزار نفری است که به اجبار ایران را ترک کردند، اما بیان تجربه هر فرد به اشتراک گذاشتن درک و شرایط خود با دیگران است.


خوشحال خواهم شد تمام کسانی که نگران چگونه ماندن من هستند، مرا از نصایح و نقدهای خود بی‌نصیب نگذارند. مطمئن هستم که ایران آبستن حوادث جدیدی است که می‌تواند برای دموکراسی‌خواهی مغتنم باشد، اما مطمئن نیستم که جامعه بتواند از این واقعیت‌های جدید استفاده مفید کند.


می‌خواهم برای اطمینان و تقویت امکان استفاده از موقعیت‌های جدید در راه دموکراسی‌خواهی تلاش کنم پس همدیگر را کمک کنیم.


خالق رمان "جان شیفته" می‌گوید که روح‌های بزرگ در زمان‌هایی به یاری جان‌های قوی نیازمندند.

الگو‌های زندگی من که جان‌های شیفته بودند و راهنمایی‌های همه آنانی که دغدغه فردایی بهتر دارند، کمک خواهند کرد تا به سوی روزهای بهتر گام برداریم، ایران منتظر دموکراسی است.
 اگر دل شوریده پردردی ازشرایط سخت وطن دارم، اما همراه کوشنده این کاروان دموکراسی‌خواهی خواهم بود.
در این باره یک سینه سخن دارم که به تعامل با شما خواهم گذاشت.

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

محکومیت کوهیار گودرزی به تحمل 5 سال حبس تعزیری با تبعید به زندان شهر زابل

 با ابلاغ کتبی حکم محکومیت کوهیار گودرزی عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران، میزان محکومیت این فعال حقوق بشر  5 سال حبس تعزیری و تبعید به زندان شهرستان زابل اعلام شد.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، طبق آخرین اخبار رسیده، این حکم روز چهارشنبه هفته گذشته در محل دادگاه انقلاب به آقای گودرزی ابلاغ شده است. پیش از این قاضی پیرعباسی به آقای طباطبایی، وکیل گودرزی، اعلام کرده بود که وی به 6 سال حبس تعزیری محکوم شده است.
وکیل کوهیار گودرزی، نیز ضمن اظهار تعجب از صدور چنین حکمی، اعلام کرد که پیش از این از سوی قاضی شعبه 26 دادگاه انقلاب، حکم گودرزی 6 سال حبس تعزیری اعلام شده بود.
کوهیار گودرزی، عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر، روز 9 مردادماه در تهران بازداشت شد و بیش از 2 ماه در سلول انفرادی به سر برد. وی به مدت 3 ماه از حق تماس تلفنی با خانواده‌ی خود محروم بود، و هم‌اکنون حدود 7 ماه است که در بند 209 زندان اوین به سر می‌برد و از انتقال وی به بند عمومی جلوگیری شده است.
هم‌چنین پروین مخترع، مادر وی نیز که یک روز پس از بازداشت پسرش، دستگیر شده بود، همچنان دربند عمومی زندان کرمان نگهداری می‌شود. وی از سوی دادگاه انقلاب کرمان به تحمل 23 ماه حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدیدنظر به حبس تعلیقی تبدیل شد.
پروین مخترع، در هفته‌ی گذشته نیز بار دیگر در دادگاه عمومی کرمان مورد محاکمه قرار گرفت و از سوی دادگاه به پرداخت 5 میلیون و چهارصد هزار تومان وجه نقد، محکوم شده است که در صورت پرداخت این مبلغ از زندان آزاد خواهد ش

برادر شهید امیر جوادی فر: از انتصاب سعید مرتضوی بسیار متاثر هستم

برادر شهید امیر جوادی فر: از انتصاب سعید مرتضوی بسیار متاثر هستم
 برادر امیر جوادیفر، یکی از قربانیان فجایع بازداشتگاه کهریزک، در واکنش به انتصاب احتمالی سعید مرتضوی می گوید: هنوز افکار عمومی در مورد فاجعه کهریزک قانع نشده است و از این انتصاب بسیار متاثر هستیم.
بابک جوادیفر در مورد اخبار مربوط به انتصاب دادستان سابق تهران به ریاست مرکزی مهم در کشور می گوید: "اخیرا محمدرضا باهنر در مجلس گفته است قوه مقننه با ریاست مرتضوی در سازمان تامین اجتماعی مخالف است. از طرفی وکیل ما آقای نیکبخت می گوید بابت اتهاماتی که علیه ایشان مطرح است، پرونده سعید مرتضوی در قوه قضاییه هنوز باز است و این یعنی دو قوه به شکلی با انتصاب مرتضوی مخالف هستند.
وی ادامه می دهد: از طرفی گزارشی که مجلس منتشر کرد در مورد فاجعه کهریزک مجلس، رسما سعید مرتضوی را به عنوان متهم اصلی فاجعه ی کهریزک معرفی کرد، و در دادگاه نظامی که در سازمان قضایی نیروهای مسلح برگزار شد و ما رفتیم، مسایلی در مورد مرتضوی عنوان شد که چون دادگاه غیر علنی بود من نمی توانم مطرح کنم.                                   وی در پاسخ به اینکه که سایت تابناک خبری نوشته است مبنی بر اینکه مرتضوی متهم پرونده کهریزک، در زمینه‌های «معاونت در قتل»، «نقض حقوق شهروندی» و «هتک حیثیت ناجا» تفهیم اتهام شده و احتمالا به زودی محاکمه خواهد شد، می گوید:به هر حال ایشان نمی توانست در دادگاه نظامی محاکمه شود و باید در دادگاه دیگری مورد محاکمه قرار می گرفت اما عملا قوه قضاییه با سلب مصونیت قضایی از ایشان نشان داد که موارد اتهامی متوجه ایشان است. با تمام این موارد، اصرار دولت برای انتصاب ایشان در سازمان تامین اجتماعی جای سوال دارد.

برادر امیر جوادیفر می گوید: هنوز افکار عمومی در مورد فاجعه ی کهریزک قانع نشده است و من هم همانند آقای کامرانی (پدر یکی دیگر از کشته شدگان کهریزک) با شنیدن خبر انتصاب آقای مرتضوی در سازمان تامین اجتماعی بسیار متاثر شدم.

گفتنی است، به تازگی علی کامرانی پدر شهید محمد کامرانی، از دیگر شهدای کهریزک، چند روز پیش در گفتگو با خبرگزاری مهر در واکنش به انتصاب احتمالی سعید مرتضوی دادستان اسبق تهران به ریاست سازمان تامین اجتماعی گفت: متاسفم برای مسوولین اجرایی که چرا شخصی که اتهاماتی متوجه اش است و هنوز پرونده جرمش در دادگاه رسمی کشور در حال بررسی است پست جدید دولتی می دهد. حداقل دولت تا اعلام نتیجه دادگاه صبر می کرد و بعد به مرتضوی پست و مدال می داد.حداقل دولت تا اعلام نتیجه دادگاه صبر می کرد و بعد به مرتضوی پست و مدال می داد.

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

تایید حکم حبس پرویز ملکشاهی از دراویش‌ اهل لرستان

در روزهای اخیر با تایید حکم دادگاه بدوی از سوی دادگاه تجدیدنظر، پرویز ملکشاهی، از دراویش نعمت‌الهی شهرستان الشتر لرستان به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده است.
به گزارش مجذوبان‌نور، حکم محکومیت این درویش گنابادی به اتهام "توهین به رهبری" از سوی شعبه ١٠ دادگاه تجدید‌نظر لرستان تایید شده و در هفته گذشته به ایشان ابلاغ شده است.
شایان توجه است پرویز ملکشاهی در خردادماه ۸۹ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود.

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

سیمین دانشور، داستان نویس و مترجم برجسته، درگذشت

simin-_daneshvar_isna.jpgسیمین دانشور، داستان نویس ایرانی، عصر پنج شنبه ۱۸ اسفند پس از یک دوره بیماری در خانه اش در تهران از دنیا رفت.
او متولد هشتم اردیبهشت سال ۱۳۰۰ شمسی در شیراز بود.
خانم دانشور با تحصیل در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در رشته ادبیات فارسی دکترا گرفت، چند سالی به تحصیل در دانشگاه های آمریکا در رشته های زیبایی شناسی و نمایشنامه نویسی پرداخت و پس از بازگشت به ایران، در هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه تهران مشغول به تدریس شد.
"آتش خاموش" نخستین اثر داستانی او بود که در سال ۱۳۲۷ منتشر کرد. سیمین دانشور در همان سال با جلال آل احمد، نویسنده و مترجم ایرانی، آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید.

نامه رسول بداقی به فرزندانش

پدر راستین شما، آزادی است
جو بینی یتیمی سر افکنده پیش//// منه بوسه بر روی فرزند خویش

رسول بداقی، از زندان دلنوشته‌ای برای دخترانش نگاشته و بر «جانفشانی خود در راه آزادی مردم» تاکید کرده است.
به گزارش ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، متن نامه این فعال فرهنگی زندانی به فرزندانش به شرح زیر است:

فرزندان دلبندم، هرگز نمیخواهم بار سنگینِ اندوهم را به دوش کوچک و بی گناه شما بیندازم، اما چه کنم که بیش از این، تاب اندوه ندارم.

فرزندان دلبندم، آنگاه که از لذت مهرورزیِ هم بازی‌هایتان با پدرانشان، کودکانه سخن می گویید زنده بودن برایم بسان ریختن لیوانی آب در کنار چشمه‌ای جوشان است و بی ارزش می‌نماید و به روان شاعر درود می فرستم که گفته است:

جو بینی یتیمی سر افکنده پیش//// منه بوسه بر روی فرزند خویش

هنگامی که از امیدواری‌های خود برای آزادی من، قصه‌های کودکانه می‌سرایید، نمی‌دانید که چگونه مرا بر آتش اندوه، کباب می‌کنید و چگونه زندان برایم جهنمی هولناک می‌سازد.

اما فرزندان دلیر من، با این همه، برای آزادی مردم وطنم آماده‌ی جانفشانی‌ام. بدانید قله‌هایی، شایسته‌‌ی بهاری سرسبزند که رنج سرما و یخبندان زمستان را به دوش کشیده‌اند.

عزیزان دلبندم، پدر راستین شما، آزادی و امنیت جامعه‌ی شماست. پدر شما روزی خواهد مُرد اما وطن شما هرگز، پس وطن را آگاهانه از پدر دوست‌تر بدارید. قلب من سزاوار گلوله‌های دشمنان باد اگر ستم را بپذیرم. ننگ برای مردمی خواهد ماند که از ترس نان و جان ،فرمان نابخردان برند و خاموشی را جان پناه خویش پندارند.

رسول بداقی
پنجشنبه هجدهم اسفند ماه هزارو سیصدو نود

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

روز جهانی زن بر ”زنان در بنـد میهنم” مبارک باد


با نزدیک شدن ۸ مارس روز جهانی زن، بیشتر از هر چیزی به زنان در بند میهنم فکر میکنم. به زنانی که تنها جرمشان آزاد اندیشی و دفاع از آرمانهای انسانی بوده. از زنانی که روشنی فردا ها را قلم زدند و سختی راه را بجان خریدند. برایمان از برابری انسانها سخن گفتند و از عدالت تا پای جان دفاع کردند. آگاهی را کوچه به کوچه وخانه به خانه بردند و حقوق انسانی امان را یاد آور شدند، حتی در پشت میله های زندان و زیر چنگال آدمکشان نیز پیام صلح و دوستی را به گوش ما می رسانند.
من از نگاه و کلام شما انرژی می گیرم و دورا دور با شما پیوندی ناگسستنی احساس میکنم. لح‍ظات تنهایی و رنج اتان را با تمام وجودم لمس میکنم و می دانم که هزاران هزار انسان دیگر نیز چنین حسی را به شما دارند. شاید صدای من از پس حصارهای سخت و بلند زندان به گوش شما نرسد و یا شاید نتوانم احساسم را آنچنان که هست خوب بیان کنم اما هر چه هست پیام مهر، دوستی و قدردانی از شماست.
بطور قطع شرایط سخت زندان، حکم های ناعادلانه، آزار و اذیت های روحی و جسمی از همه نظر شما را تحت فشار قرار می دهد اما برای برخی از شما بعنوان همسر و مادر این شرایط سختتر و تنگتر است. آنجا که ماهها از فرزندان و عزیزان خود دورید و می دانید که آنان نیز دلتنگ آغوش گرم شما هستن .
چیزی که این حس نزدیکی با شما را در من بیشتر و قوی تر میکند شاید گذشته مشترک من بعنوان عضوی از خانواده بزرگ کشتارهای ۶۰ / ۶۷ باشد. هر چند که ما خانواده های زندانیان سیاسی آن دوران، شرایطی نه چندان کاملا مساوی با شما را گذرانده ایم و تمام تلخی های آن دوران را شاید بدلیل نبود اینترنت و موبیل و غیره سختتر طی کردیم. اما زندان همان زندان و زندانبانان به همان پستی و سنگدلی آن دوران هستند.
روزی که ملاقات نسرین ستوده را بدلیل بی حجابی دخترش لغو کردند، به یاد دوران کودکی خودم افتادم که چند بار بمهراه مادرم به ملاقات دایی ام رفتم. از آغاز تا پایان دیدار، حس نگرانی، هیجان و در پایان اندوه را با جان و تن کودکانه ام حس می کردم. از اینکه پاسدارها با آن هیکل ترسناک و کثیفشان به ما دست می زدند و سر ما داد میکشیدند احساس بدی به ما دست میداد. ولی شوق دیدار و نگاه مهربان دایی، این رنجها را بر ما آسان می کرد. آنزمان به بچه های زیر ۷ سال در قسمت پشت سالن، ملاقات حضوری می دادند، بخوبی به یاد دارم که حدود ۵ سال داشتم هیجان عجیبی در خود احساس می کردم بهمراه دختر دایی ام به قسمت پشت فرستاده شدم، دستانش را محکم در دستم می فشردم ، شاید فکر می کردم همراهی با او شانس دیدار را برایم بیشتر می کند و شاید از ترس از آن فضا بود. همه چیز بخودی خود باعث هراس و ترس می شد ولی از همه بدتر برخورد کثیف و غیر انسانی مسئول ملاقات با ما بود. اول گفت باید حجاب داشته باشید و بعد ما تفتیش بدنی می کرد که یادآوری آن لحظات بعد از اینهمه سال هنوز هم تنم را می لزاند. بعد ما را به صف می کردن و میبردن، توی راه با همان حس کودکانه امان تمام حواسمون رو جمع می کردم که کاری انجام ندهیم که ملاقات لغو بشه، حتی نمی خندیدیم انگار ما هم با همان بچگی می دانستیم که اینان حتی شادی کودکانه ما را دوست ندارند. ولی وقتی به پشت اون درهای آهنی میرسیدیم ، با دیدن اون نگاه مهربون و اون آغوش گرم همه چیز را فراموش میکردیم، یادم میاد که توی همون ملاقات از دایی یک بسته پسته گرفتم، توی راه برگشت همه شون رو خوردیم ولی پوست هاشون رو نگه داشتم. شاید این تنها یادگاری بود که از اون چشمهای مهربون دارم. بعد از مدت کمی همه چیز بهم ریخت، گریه و شیون جای شادی و رفتن به ملاقات رو گرفت. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم که اون گریه ها و فضای غم آلود و زجه های مادر بزرگم برای اعدام دایی و بقیه عزیزهای خانواده بوده. بعد از اون با مادرم گاهی به خاوران می فتم و اونجا بود که نگاه مهربون دایی رو بیاد می آوردم و برام غمی همیشگی گوشه قلبم شد و انگیزه برای اینکه بتونم قدمی هر چند کوچک در این راه زیبا بگذارم و هم اکنون این تکرار غم انگیز برای هزاران هزار بچه دیگر در گوشه کنار مینهمان و هر روزه اتفاق می افتد.
واقعا، چه کسی پاسخگوی اینهمه جنایت رژیم جمهوری اسلامی است که براستی شایسته همین نام نیز هست. سی و دو سال از عمر ننگین این رژیم می گذرد و هر سال بر پرونده جنایاتش افزوده تر می شود. زندان، شکنجه، سنگسار، احکام سنگین و ناعادلانه و در کنار آن آدمکشی و قتل های مخفیانه و پنهانی همه و همه دستاوردهای این رژیم برای مردم ما بوده است.
امسال ۸ مارس را در شرایطی برگزار می کنیم که حلقه فقر و تنگدستی هر روز تنگتر و تنگتر می شود و در این میان زنان در لایه زیرین و آسیب پذیر جامعه، بیشترین فشار را متحمل می شوند. فقر از یک طرف و قوانین ضد زن از طرف دیگر راه را برهرگونه رشد و شکوفایی زنان بسته و روز به روز آنان بیشتر به حاشیه می راند. ولی در این میان نیز زنان شجاع و آگاه میهنمان مصمم و پیگیرتر از پیش در راه مبارزه با جهل و نادانی و برای برابری مبارزه می کنند. سرکوب ، زندان ، شکنجه و اعدام ذره ای از ایمان راسخ این مبارزان خستگی ناپذیر راه آزادی و عدالت اجتماعی را کم نکرده و نمیکند.
بجاست که در این روز از مادران خاوران این نگهبانان چشمه پاکی نیز یاد کنیم که خاوران این براستی میعادگاه عاشقان را حفظ کردند و مصمم و پیگیر چونان که به فرزندانشان نیز آموخته بودند، ایستاده اند تا سند جنایات رژیم به دست فراموشی سپرده نشود و با موی سپید ، قلبی شکسته اما پر امید و مصمم تا روز دادخواهی خواهند ایستاد .
اما یاران و عزیزان در بند، روز ۸ مارس شمعی می افروزم تا یاد آور اندیشه روشن شما باشد و گرما و شادی قلبم را با شما تقسیم میکنم. می دانم که شما نیز این روز را در همان سلولها و در خانه قلبهای پر امیدتان، جشن خواهید گرفت.
به امید روز رهایی همه انسانهای در بند.

حدیث بیرانوند

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

آرشیو کاملی از زنانِ زندانی دوستان اگه اسمی جا مونده ذکر کنید لطفن. به مناسبت 8 مارس.... دختران زندانی را ازاد کنید


مهدیه گلرو.... عضو شورای حق تحصیل و فعال دانشجویی
محبوبه کرمی.... از اعضای کمپین یک میلیون امضا
بهاره هدايت..... بدون شرح
پروینِ مخترع..... مادر کوهیارِ گودرزی
نسرین ستوده.... که در پایداریش هیچی واسه گفتن ندارم
مهناز کریمی... شاعر آذربایجانی
نگار منظمی..... بازادشتی در روز زن.پدرش از اعدامیان دهه 60
محبوبه خوانساری..... متهم به خبرنگاری کلمه سبز
نازنینِ خسروانی.... خبرنگار زندانی:(
اعظم ویسمه...... خبرنگار پارلمان نیوز
لاله حسن پور...... فعال زنان و فعال حقوق بشر
سمیه اجاقلو.... فعال حقوق بشر
نیلوفر هاشمی آذر..... دانشجوی معماری دانشگاه تهران در روز عاشورا بازداشت شد
راضیه عالمی.... اتهام تبلیغ علیه نظام و جرایم رایانه ای
سما بهمنی..... اتهام عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر
عاطفه نبوی..... همراه پسر عمویش ضیاالدین نبوی بازداشت شد و ماهها در 209 نگهداری شد
رزیتا واثقی.... معترض انتخابات.برای اخذ تعهد کتبی در زندان تحت فشار است
معصومه یاوری.... همسرش اهدامی دهه60.اتهام محارب
پروین جوادزاده..... 22ساله و بازداشتی روز عاشورا
سحر قاسمی نژاد..... متولد سال 62 است پدرش از جمله افرادی است که در دهه 60 اعدام شده
فاطمه خرم جو.... متهم به ارتباط با بیگانگان
ماه‌فريد منصوريان:فعال محيط زيست
عذرا قاضی میرسعید..... بازادشت شده در 30خرداد به اتهام محاربه
نیلوفر لاری‌پور..... شاعر، ترانه‌سرا و خبرنگار نشریه چلچراغ
شبنم مددزاده..... نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت
صهبا رضوانی ..... شهروند بهایی
نفیسه مجتهدی.... فعال حقوق بشر، از زمان بازداشت تا کنون تنها یک بار و به طور کوتاه اجازه تماس با خانواده خود را یافته است.
کبرا زاغه دوست.... در مراسم چهلم شهدای انتخابات دستگیر شده
روناک صفارزاده..... معترض کرد زبان
مریم اکبری منفرد.... بازداشتی روز عاشورا .اتهام محاربه
زهرا جباری.... بازداشت روز قدس
سمانورانی..... تحت فشار شدید جهت پذیرش اتهامات در مقابل دوربین تلویزیون قرار گرفته است
حمیده فرج زاده..... فعال شناخته شده زن در عرصه حقوق ملی در اذزبایجان
ژیلا کرم زاده مکوندی ..... از مادران پارک لاله
اشرف علی خانی.... وبلاگ نویس
منیژه نصر اللهی ..... جرم بهایی بودن 3/5سال زندان.
میترا زحمتی.... نوکیش مسیحی
مهوش ثابت.... اتهام بهایی بودن!
فریبا کمال آبادی.... اتهام بهاییت!
کمال آبادی... تنها اتهامش بهایی بودنِ
مریم جلیلی...نو کیش مسیحی
هانیه صانع فرشی..... وبلاگ نویس
معصومه یاوری ....جرم همکاری با سازمان مجاهدین
فرح واضحان ..... جرم مشابه!!!!!!
کفایت ملک محمدی .....بازم به جرم مشابه!
صدیقه مرادی....... اتهام وابستگی به سازمان مجاهدین
نوشین خادم..... راه اندازی دانشگاه آنلاین بهاییان
نا زیلا دشتی ..... جرم همکاری با سازمان مجاهدین
مریم اکبری منفرد.... جرم همکاری با سازمان مجاهدین
ریحانه حاج ابراهیم دباغ..... جرم همکاری با سازمان مجاهدین
کبری بنا زاده.... جرم همکاری با سازمان مجاهدین
سیمین دانشپـــــور.... جرم همکاری با سازمان مجاهدین.
و در اخر درود بر تمام مادرانی و زنانی که در دهه شصت گرفتار زندانهای حکومت اخوندی بودند

۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

مسعود علیزاده، شاهد و قربانی کهریزک


نخستین بار اواخر تیر ۸۸ در اوین و خطاب به سعید مرتضوی از شکنجه و شرایط غیرانسانی در کهریزک سخن گفت و تمامی تهدید‌ها برای وادارکردن او به سکوت از‌‌ همان روز آغازشد.

او از بازداشت شدگان کهریزک بود و همچو
ن زنده یادان محسن روح الامینی، امیر جوادی فر، محمد کامرانی و رامین آقازاده قهرمانی در این بازداشتگاه شکنجه شد اما نمرد تا شهادت دهد و دو سال و هفت ماه است با تن زخمی و روح مجروح، دربارهٔ شرایط غیرانسانی بازداشتگاه کهریزک و کشته شدن تعدادی از همبندانش و شکنجه شدن تعدادی دیگر شهادت می‌دهد.

وقتی او را با زخم‌های عفونت کرده از کهریزک به اوین بردند و در حضور سعید مرتضوی دربارهٔ شکنجه‌های کهریزک سخن گفت مرتضوی او را تهدید کرد که نباید دربارهٔ اتفاقات این بازداشتگاه با کسی سخن گوید و پس از آنکه پذیرفت دربارهٔ همه چیز سکوت کند برای مداوای زخم‌های عفونت کردهٔ سرش، صورتش، دست‌ها و پا‌هایش به بهداری اوین فرستاده شد.

اما این جوان پس از آزادی سکوت نکرد و با وجود تمامی خطراتی که او را تهدید می‌کرد از سعید مرتضوی شکایت کرد؛ با خبرنگار تلویزیون دربارهٔ شکنجه در کهریزک گفت‌و‌گو کرد؛ از سایر بازداشت شدگان کهریزک خواست از شکایت خود منصرف نشوند؛ با خانواده‌هایی که عزیزی را در حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ از دست داده‌اند، ارتباط برقرار کرد و با آن‌ها همدل شد و در تمامی دو سالی که پس از فاجعهٔ کهریزک در ایران ماند، ‌گاه و بی‌گاه از سوی سعید مرتضوی تهدید شد و تهدید‌ها آن قدر پیش رفت که او شبی نزدیک خانه‌اش از سوی دو مرد با چاقو مورد حمله قرار گرفت و طحال و پردهٔ دیافراگمش پاره شد.

او معتقد است این حمله نیز از سوی سعید مرتضوی برنامه ریزی شده بود و برای این گفتهٔ خود شواهدی دارد که در ادامهٔ این نوشته خواهد آمد.

این جوان معترض به تقلب در انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ سرانجام با تنِ زخمی، هفدهم مرداد ۹۰ از ایران می‌گریزد و پس از عبور از کوه‌های مرزی خود را به ترکیه می‌رساند.

او اکنون در ترکیه است و هر از گاهی رسانه‌ای سراغ او را می‌گیرد و دربارهٔ روند شکایت بازداشت شدگان کهریزک با او گفت‌و‌گو می‌کند.

آخرین بار هم در نامهٔ مفصلی به احمد شهید، دربارهٔ نقض حقوق بشر در بازداشتگاه‌های ایران شهادت داده است؛ اما کسی تا کنون دربارهٔ خودِ او حرفی نزده یا مطلبی ننوشته است.

این نوشته دربارهٔ مسعود علیزاده، جوان بیست و هشت ساله‌ای ست که اکنون بدون طحال و با پردهٔ دیافراگم پاره شده، در یکی از شهرهای کوچک ترکیه مصاحبه با دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل را انتظار می‌کشد.

هنوز جای دشنهٔ تلخ در گرده‌اش تیر می‌کشد

دربارهٔ دستگیری مسعود و اتفاقاتی که در کهریزک برای او افتاد و فجایعی که در آن بازداشتگاه شاهد بود، که برخی نیز برای نخستین بار گفته می‌شود، خواهم نوشت اما وضعیت کنونی این جوان در ترکیه مهم‌تر از روایت گذشتهٔ اوست.

زخم‌های علیزاده هنوز در ایران به طور کامل درمان نشده بود که خارج شد و مشکل اصلی او اکنون توقف در فرایند درمان، در دسترس نبودن دارو و امکانات زیستی نامناسبی ست که هر لحظه بیماری‌اش را تشدید می‌کند.

او طحال ندارد و بدنش از تمیزسازی خون ناتوان است؛ بنابراین باید به طور پیوسته و مناسب واکسینه شود تا از ابتلا به بیماری‌های عفونی خطرناک مانند هموفیلی و هپاتیت مصون بماند.

مسعود طبق دستور پزشکش در تهران، باید چهار ماه پیش واکسنی تزریق می‌کرد اما می‌گوید داروخانه‌های شهری که در آن زندگی می‌کند این واکسن را ندارند.

او از بیمارستان‌‌ همان شهر نامهٔ پزشکی دارد و در آن نامه به مشکلات جسمیِ جدی او اشاره شده است.

او این نامه را به ضمیمهٔ نامه‌ای که خود نوشته، به دفتر سازمان ملل در ترکیه فرستاده و خواسته است برای پیدا کردن این واکسن او را کمک کنند اما تا کنون هیچ کمکی دریافت نکرده است.

از طرفی مردم بسیاری از شهرهای ترکیه در ماه‌های سرد سال، خانه‌های خود را با زغال سنگ گرم می‌کنند و در زمستان‌ها، هوای شهرهای کوچک آلوده به دود زغال سنگ است. او در بیرون از خانه مشکل تنفس دارد و ناگزیر است در خانه بماند و خانه‌اش را هم نمی‌تواند با زغال سنگ گرم کند. انرژی در ترکیه گران است و او قادر نیست خانه‌اش را با برق گرم کند.

مسعود از سوی نهادهای رسمی ایرانی که کمک به پناهجویان در دستور کارشان قرار دارد نیز تا کنون کمک نقدی دریافت نکرده است.

طبق برنامه ریزی دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه، او باید در ماه می‌۲۰۱۲ برای انجام مصاحبهٔ اصلی به این دفتر مراجعه کند و با توجه به اینکه نخستین بار اواسط آگوست ۲۰۱۱ مراجعه کرده بود این مدت زمانی برای رسیدگی به کار یک پناهجوی بیمار، طولانی به نظر می‌رسد و نشان می‌دهد نهادهای مرتبط با امور پناهجویان برای سرعت دادن به انجام کارهای پرنده‌اش نیز کمکی نکرده‌اند.

مشخص نیست پس از انجام مصاحبهٔ اصلی، او چه مدتِ دیگر باید در انتظار دریافت پاسخ از سوی سازمان ملل باشد. مسعود جزو پناهجویانی ست که در زلزلهٔ وان خسارت دید و چهار شب به ناگزیر در خیابان خوابید. او می‌گوید دفتر امور پناهندگی سازمان ملل در ترکیه قرار بود پرونده پناهجوهای زلزله زده را در اولویت قرار دهد اما نداد و اتفاقی که برای آن‌ها افتاد این بود خانه‌ای که در وان اجاره و وسایل اولیهٔ ضروری که تهیه کرده بودند‌‌ رها کردند و راهی شهر دیگری شدند و این جابه جایی نیز هزینه‌های قابل توجه دیگری برای این پناهجویان داشت.

آذر ۹۰ علیرضا صبوری می‌اندهی در بوستون آمریکا سکتهٔ مغزی کرد و درگذشت. او جوانی بود که روز ۲۵ خرداد ۸۸ روبه روی پایگاه بسیج در یکی از کوچه‌های ضلع شمال شرقی میدان آزادی، به مجروحان کمک می‌کرد که تیر خورد. او مدتی در کما بود و پس از به هوش آمدن و در حالی که به طور کامل مداوا نشده بود به ترکیه رفت.

خانوادهٔ علیرضا با رسانه‌ای شدن ماجرای او موافق نبودند و او از هیچ نهادی کمکی دریافت نکرد. علیرضا باید تحت مراقبت‌های پزشکی قرار می‌گرفت اما چه در ترکیه و چه در آمریکا به او به عنوان یک پناهندهٔ بیمار توجه نشد.

در ترکیه از سازمان ملل خواسته بود او را به آلمان بفرستند تا زیر نظر اقوامش باشد اما با این درخواست او موافقت نشده بود. پس از انتشار خبر درگذشت علیرضا، در اظهار نظرهایی که شد برخی گفتند شاید اگر خانوادهٔ علیرضا با رسانه‌ای شدن ماجرای او موافقت می‌کردند سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری به پروندهٔ او به طور ویژه توجه نشان می‌دادند و او زنده می‌ماند. مسعود به ماجرای علیرضا اشاره می‌کند و می‌گوید: «من وقتی در ایران بودم دربارهٔ اتفاقاتی که برایم افتاد حرف زدم. در ترکیه هم همچنان حرف زده‌ام و چند بار با رسانه‌های مختلف دربارهٔ کهریزک مصاحبه کرده‌ام و به همه گفته‌ام که مریضم و حالم خوب نیست و به کمک احتیاج دارم. اما پس از هفت ماه هنوز بلاتکلیفم و کمترین امکانات پزشکی ندارم و هیچ کسی هم حال خودم را نمی‌پرسد.»

از کوچه‌های میدان خراسان تا سوله‌های کهریزک

مسعود علیزاده ۱۸ آبان ۱۳۶۲ در محلهٔ میدان خراسان تهران متولد و دورهٔ خردسالی را در‌‌ همان محله سپری کرد سپس با خانواده به شاهین ویلای کرج مهاجرت و تا پیش از خروج از ایران در کرج زندگی کرد. او در ۱۷ سالگی پدرش را، که می‌گوید بیش از هر کسی دوستش دارد، از دست داد. مسعودِ ۱۷ ساله باید کمک خرج خانواده می‌شد؛ بنابراین نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد. در کرج در یک آژانس املاک، مشاور بود و همزمان در فست فود هم کار می‌کرد. روال زندگی مسعود تا ۲۶ سالگی و تا انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به همین شکل بود. او در یکی از ستادهای انتخاباتی میرحسین موسوی فعالیت می‌کرد و پس از انتخابات هم در راهپیمایی‌های اعتراضی علیه تقلب در انتخابات، با مردم همراه می‌شد. در همهٔ راهپیمایی‌ها و تجمعات حضور مستمر و فعال داشت تا روز ۱۸ تیر ۸۸ که سرنوشت غریب مسعود رقم خورد.

مسعود علیزاده در جریان راهپیمایی اعتراضی ۱۸ تیر این بخت را نداشت که مثل بسیاری از معترضان که در خانه‌های محدودهٔ ولیعصر پناه گرفتند، در خانه‌ای پناه گیرد و حدود ساعت شش بعد از ظهر در یکی از خیابان‌های فرعی منتهی به ولیعصر بازداشت شد.

او دربارهٔ بازداشت و روند انتقال به کهریزک می‌گوید: «مرا با چشم بند و دستبند به مکان نامعلومی منتقل کردند؛ سپس به پلیس امنیت در میدان حر فرستادند. در آنجا ما را به شدت کتک زدند و بعد به پلیس پیشگیری از جرایم در میدان انقلاب بردند. در آنجا ما حدود سیصد نفر بودیم که با زور و کتک برگه‌هایی امضا کردیم و به اقدام علیه امنیت ملی، توهین به رهبری و تخریب اموال دولتی متهم شدیم. از این سی صد نفر، تعدادی را به اوین فرستادند و باقی که حدود ۱۳۶ نفر بودیم به کهریزک فرستاده شدیم.»

هر کسی هر جرمی داشت کهریزک سزایش نبود

مسعود علیزاده نخست دربارهٔ اتفاقات کهریزک در بدو ورود و در طی چند روز بازداشت می‌گوید سپس راوی شکنجه‌های خود خواهد بود. او آنچه را که در کهریزک بر بازداشت شدگان ۱۸ تیر گذشت این گونه روایت می‌کند: «در آغاز ورود، ما را مجبور کردند در حضور یکدیگر لباس‌های خود را کامل درآوریم؛ لباس‌های زیر را دور بیندازیم و لباس‌های رو را پشت و رو تن کنیم. قرنطینه شپش داشت و می‌گفتند با این کار شپش به درز لباس‌ها نمی‌رود. روز سوم به خاطر شپش ما را از قرنطینه بیرون بردند و داخل را سمپاشی کردند و بلافاصله ما را به قرنطینه برگرداندند. آن قدر بوی سم، تند و آزاردهنده بود که حدود سی نفر بی‌هوش شدند. ما آنقدر التماس کردیم و ضجه زدیم تا سرانجام ما را خارج کردند. اگر دقایقی بیشتر می‌ماندیم همه می‌مردیم. در‌‌ همان ابتدای ورود نیز موهای ما را از ته کوتاه کردند. ماشین‌های موزَنی خراب بود و پوست سر بچه‌ها کنده و زخم شد. عینک‌های محسن روح الامینی و محمد کامرانی را از آن‌ها گرفته بودند و آن‌ها در رفت و آمد مشکل داشتند و محسن جلوی پای خود را نمی‌دید.

ارازل و اوباش در مقابل ما کاملن برهنه در رفت و آمد بودند و عده‌ای از آن‌ها در دستشویی‌ها به عده‌ای دیگر تجاوز می‌کردند. به همین دلیل بود که از بازداشت شدگان راهپیمایی‌ها، کسی جرأت نمی‌کرد به دستشویی برود و همین باعث شده بود بچه‌ها عفونت بگیرند.

امیر جوادی فر، روزی که می‌خواستند او را به اوین بفرستند، برای اینکه آفتاب گرم کهریزک اذیتش نکند از زیر آفتاب بلند شد و در سایه نشست. بلافاصله رییس بازداشتگاه با لگد به سر و صورت و سینهٔ او زد و او را از سایه به زور بلند کرد و در آفتاب نشاند. این در حالی بود که همهٔ بدن امیر پر از زخم و عفونت بود. محسن روح الامینی هم در پنج روزی که در کهریزک بود فقط توانست یک ساعت بنشیند. تمام پشت محسن آنقدر زخمِ عفونت کرده داشت که او نمی‌توانست بخوابد یا حتا بنشیند.

یکی از همبندی‌های ما در کهریزک دیوانه شد و تا کنون نیز من در جایی ندیده‌ام که دربارهٔ او نوشته باشند. مدام می‌گفت مرا اعدام نکنید. به دست و پای رییس بازداشتگاه کهریزک می‌افتاد. سرهنگ با پوتین او را به شدت می‌زد و پرتش می‌کرد اما او همچنان التماس می‌کرد که مرا نکشید. ما را با هم به اوین بردند و در اوین وقتی می‌خواستند او را آزاد کنند پشت تخت قایم می‌شد و بیرون نمی‌رفت و می‌گفت می‌خواهند مرا اعدام کنند. او پس از آزادی هم خوب نشد و خبر دارم که از تیر ۸۸ تا کنون در خانه بستری ست و همچنان فکر می‌کند می‌خواهند او را اعدام کنند.

در دادگاه کهریزک که بودیم یکی از بازداشت شدگان کهریزک از این شکایت می‌کرد که دو افسر نگهبان یک شب او را تا صبح زنده به گور کرده بودند و فقط سرش از خاک بیرون بوده. دلیلشان هم این بود که او سر آمار، شماره‌اش را فراموش کرده بود. در صورتی که ما در آنجا عقرب و مار دیدیم و در غیاب شکنجه گران هم از جانوارن موذی و گزنده در هراس بودیم.»

مسعود شکنجهٔ خود را این گونه روایت می‌کند: «هنگامی که ما وارد کهریزک شدیم ۲۲ بازداشتی دیگر داخل سوله‌های قرنطینه بودند. آن ۲۲ نفر را شب به حیاط بردند تا ورودی‌های جدید بتوانند بخوابند.

خواب نوبتی بود و چون برای همه جا نبود خیلی از بازداشتی‌ها مجبور بودند ایستاده بخوابند. من در‌‌ همان شب اول با تصور اینکه پس از ساعت‌ها بیخوابی کشیدن می‌توانم ساعتی بخوابم دراز کشیدم اما یکی از بازداشتی‌ها اصرار کرد که دو شب است نخوابیده‌ام. اجازه بده من ده دقیقه بخوابم بعد تو بخواب.

من قبول کردم؛ بلند شدم؛ به آبخوری قرنطینه رفتم تا آبی بخورم و برگردم و منتظر بمانم تا همبندی‌ام بلند شود و من بخوابم.

در بخش‌های دیگر بازداشتگاه، زندانیان مواد مخدر، قاتلان، مزاحمان نوامیس و در کل اوباش بودند. یکی از این اوباش زیر نظر یک افسر نگهبان، اختیارات و قدرت زیادی داشت و به اصطلاح وکیل بند بود. زمانی که در آبخوری بودم افسر نگهبان به او دستور داد چند بازداشتی را ببرد و از پا آویزان کند. او مرا که دید به زور بازو‌هایم را گرفت تا برای شکنجه ببرد. من مقاومت کردم و او شروع کرد به کتک زدن.

دو افسر نگهبان نیز با او همراهی کردند و با لوله‌هایی به جان من افتادند و آنقدر زدند تا ساعدم شکافته شد. بعد از پا آویزانم کردند و چند باره با لوله‌ها به جانم افتادند. به من می‌گفتند باید بگویی «گه خوردم» و من این دو کلمه را آن قدر تکرار کرده بودم که دهانم خشک شده بود. پابند‌ها مچ پا‌هایم را سابیده بود و همزمان هم از مچ پا‌هایم خون جاری شده بود و هم از جای ضربه‌هایی که با لوله بر بدنم می‌زدند.

بعد‌ها در دادگاه یکی از این دو افسر نگهبان، زدن من را گردن نگرفت و تبرئه شد. من شاهد زیاد داشتم اما چون همبندی‌ها هم جزو شاکی‌ها بودند بنابراین دادگاه شهادت آن‌ها را نمی‌پذیرفت. او در بازپرسی گفته بود من زدم اما بعد برایش وکیل گرفته بودند و به او یاد داده بودند گردن نگیرد. بازپرس شعبهٔ یک سازمان قضایی نیروهای مسلح هم از من خواست افسر نگهبان دیگر را از پا آویزان کنم و با لوله بزنم و من گفتم هرگز چنین کاری نخواهم کرد.

در‌‌ همان شب اول پس از آنکه پابند‌ها را باز کردند و مرا پایین آورند، دو نفر بازو‌هایم را گرفتند تا ببرند و زخم‌هایم را بشویند که‌‌ همان وکیل بند شروع کرد با قفل به سر و صورت من کوبیدن. او از نظر جسمانی قوی و تنومند بود و دیگران از او حساب می‌بردند. می‌گفتند مجرم خطرناکی ست و البته صورتش هم پر از ردّ چاقو بود.

آنقدر با قفل به سر و صورتم کوبید که سرم شکست و لبم پاره شد. او در بازپرسی و در دادگاه گفته بود که قفل را افسر نگهبان به او داده بود که مرا بزند. وقتی زخمی و بی‌جان روی زمین افتادم با هر دو پا روی گردنم رفت و در حدود ده دقیقه آنقدر فشار داد که من فکر کردم دارم خفه می‌شوم و از ترس خفه شدن، تلاش کردم با دست‌هایم پاهای او را از روی گردنم بردارم و با ناخن‌هایم پوست گردنم را کنده بودم. تی شرت و شلوارم پاره شده بود و مرا به‌‌ همان صورت بدون لباس تا صبح در قرنطینهٔ کهریزک‌‌ رها کردند. از اینکه لباس نداشتم خجالت می‌کشیدم و تی شرتم را دور کمرم کشیده بودم.» مسعود می‌گوید هر کسی هر جرمی داشت کهریزک سزایش نبود.

عاقبت یک دادخواهی

دو روز پس از این شکنجه‌ها، او و چند نفر دیگر را به اوین می‌برند. ۲۵ روز در اوین می‌ماند سپس آزاد می‌شود. فرماندهان ناجا بار‌ها با وعدهٔ پول تلاش می‌کنند او را از طرحِ شکایت منصرف کنند. می‌گوید روزی از بخش امور مالی ستاد فرماندهی ناجا زنگ زدند و خواستند به آنجا مراجعه کند و او با برخی از همبندی‌هایش به آنجا می‌رود. «گفتند دیه‌های شما را می‌دهیم به شرط اینکه شکایت را پس بگیرید. ما رضایت ندادیم.

به یکی از بازداشت شده‌های کهریزک که در مترو کار می‌کرد پول هم ندادند و گفتند اگر رضایت ندهد با رییسش صحبت می‌کنند و او اخراج می‌شود و او ناچار شد رضایت دهد. حتا به خانه‌ها می‌رفتند و رضایت می‌گرفتند.» او دربارهٔ سعید مرتضوی و خواستهٔ او مبنی بر سکوت دربارهٔ کهریزک با برخی نمایندگان مجلس و با یکی از نمایندگان ولایت فقیه در استانداری تهران صحبت می‌کند. او سه روز پس از آزادی از اوین، همراه با برخی همبندی‌هایش به جلسه‌ای با یکی از اعضای هیأت رییسهٔ مجلس و یک نماینده قوه قضاییه دعوت می‌شود. می‌گوید: «دربارهٔ کهریزک گفتیم. آن‌ها هم ابراز همدردی کردند و قرار شد پیگیری کنند اما پیگیری نکردند.»


می‌گوید در تماس‌هایی از طرف نیروی انتظامی، از او خواسته شد خودش شکایت کند و دیگران را با خود همراه نکند. در‌‌ همان روزهای پافشاری بر شکایت و تماس‌های با نام و نشان و بی‌نام و نشان، شبی نزدیکِ خانه‌اش، دو نا‌شناس به او حمله و با چاقو، پردهٔ دیافراگم و طحالش را پاره می‌کنند. مسعود معتقد است آن دو، از نیروهای سعید مرتضوی بودند و هدف مرتضوی هم این بود که با این کار، دیگر بازداشت شدگان کهریزک را از طرح شکایت بترساند. پس از این اتفاق او به ادامهٔ پیگیری دادخواستش مصمم‌تر می‌شود و پس از به دست آوردن بهبودی نسبی، دادخواست دیگری علیه مرتضوی تنظیم و در آن ماجرای حملهٔ شبانه را نیز در کنار شکنجه‌های کهریزک طرح می‌کند. می‌گوید: «پلیس امنیت دو مرد دیگر را به من معرفی کرد و گفت این دو، که از لباس شخصی‌ها هستند، به تو آسیب رسانده‌اند و تو باید از این دوتن شکایت کنی. آن دو مرد هم که کاملن مشخص بود از اشرار و اوباش هستند اصرار می‌کردند که ما تو را زدیم. وقتی من زیربار نرفتم و گفتم کسانی را که به من حمله کردند به خوبی به یاد می‌آورم آن‌ها تهدید خانواده‌ام را شروع کردند. آن قدر اذیت کردند که مجبور شدم شکایت از حمله کنندگان را پس بگیرم.»

او در نامه‌ای نوشته است: «بنده با توجه به اینکه در تاریخ ۸۹/۷/۱۹ علیه سعید مرتضوی به عنوان شاهد در دادسرای کارکنان دولت شعبه ۲ شهادت دادم و دادگاه عنوان کرده بود می‌بایست ظرف ۴۰ روز شکایتم را ثبت نمایم در تاریخ ۸۹/۷/۲۴ یعنی ۵ روز بعد از شهادت من علیه ایشان، توسط عوامل ایشان مورد ضرب و شتم قرار گرفتم که این حمله طبق نظر پزشک قانونی منجر به پارگی پردهٔ دیافراگم و طحالم شد که طی عمل جراحی طحال را خارج نمودند و با این تفاسیر شکایتم را در موعد مقرر علیه دادستان تهران ثبت نمودم و پس از آن در تاریخ ۹۰/۵/۵ شکایت مجددی را علیه ایشان مطرح نمودم که فردای آن روز مورد تهدید قرار گرفتم.»

مسعود از طرح شکایت علیه سعید مرتضوی و مسوولان و عاملان بازداشتگاه کهریزک منصرف نشد و عواقب آن را به جان خرید و پس از طرح مجدد شکایت علیه مرتضوی،‌‌ همان طور که در نامه‌اش نوشته است، برای چندمین بار از سوی او تهدید شد و برای اینکه آزار‌ها و اذیت‌ها او را از شکایت منصرف نکند یا به تن او آسیب جدی دیگری نرسد فرار به ترکیه را به عنوان بهترین راه انتخاب کرد و ۱۲ روز پس از طرح شکایت مجدد، از ایران خارج شد. دربارهٔ مشکلات خروج غیرقانونی‌اش از ایران نیز می‌گوید: «با سختی مرز را رد کردیم و قاچاقچیِ من با کلک پول‌هایم را گرفت و من فقط دو لیرِ ترک داشتم و دو روز فقط توانستم با نانِ خالی روزگار را سپری کنم. خوشبختانه خانوادهٔ شهدای جنبش سبز دربارهٔ من با خانم مسیح علی‌نژاد صحبت کرده بودند و ایشان به من کمک کردند و دوستان او برای من بلیط گرفتند تا بتوانم خودم را به دفتر سازمان ملل برسانم. آقای هادی قائمی هم از «کمپین بین المللی حقوق بشر برای ایران» برای من نامه فرستادند تا در مصاحبهٔ اصلی در اختیار سازمان ملل قرار دهم. همچنین خانم رادفر هم در آلمان خیلی به من کمک می‌کنند. غیر از این من از هیچ نهاد یا مؤسسهٔ دیگری که وظیفهٔ کمک رسانی به افرادی مثل من را دارند هیچ گونه کمکی دریافت نکرده‌ام. اگر بدن سالمی داشتم می‌توانستم اینجا کار کنم و این وضعیت بلاتکلیفی را پشت سر بگذارم اما متاسفانه من باید درمان شوم تا بتوانم سرپا بایستم و کار کنم.»

شخصیت اصلی این گزارش مانند همهٔ جوان‌های دیگر زندگی و شادی را دوست دارد. از میان ورزش‌ها، فوتبال و کشتی را دوست دارد و «پرسپولیس» تیم مورد علاقه‌اش است. موسیقی را دوست دارد و گیتار، ساز مورد علاقه‌اش است. از بچه گی دوست داشت خواننده شود و هنوز امیدوار است روزی به این آرزویش برسد. او می‌گوید عاشق ایران است و دو سال پس از همهٔ این آزار‌ها و شکنجه‌ها، از کشور خارج نشد و تحمل کرد و امیدوار بود بتواند بماند. آرزویش این است که ایران کشوری آزاد و بدون خشونت و شکنجه باشد. می‌گوید در آینده دوست دارد در کشورش باشد و با هر آنچه که در توانش است به مردم کشورش خدمت کند؛ اما او بازماندهٔ کهریزک است و باید جسمش و روحش مداوا شود تا بتواند به زندگی عادی بازگردد. مسعود علیزاده شاهد زنده‌ای ست که هنوز همه چیز را روایت نکرده و هنوز مجالی پیدا نشده است تا در دادگاهی صالح نام تمامی کسانی که او را شکنجه کرده‌اند یک به یک بیاورد و داد بخواهد. اگرچه دو سال و نیم از حوادث کهریزک می‌گذرد و پیش از آن، گریزهای ناگزیر و آسیب‌های آن می‌گذرد همچنان سازوکار مشخصی در میان گروه‌های مختلف ایرانیان خارج از کشور برای رسیدگی به وضعیت پناهجویان وجود ندارد و جز سازوکار خشک و انعطاف ناپذیر اداری در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، به کمتر کمکی می‌توان امید داشت. شاید از خیل سهراب‌ها این بار یکی بتواند به موقع به نوشدارو دست پیدا کند.

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

حكم اعدام امير ميرزايی حكمتی نقض شد

سخنگوي قوه قضاييه از نقض حكم اعدام اميرميرزايي حكمتي، شهروند آمریکایی ایرانی تبار در ديوان عالي كشور خبر داد.
 
آقای میرزایی که پس از هماهنگی با دفتر حفاظت منافع ایران در آمریکا و برای دیدن مادربزرگ خود به ایران آمده بود دستگیر و به اتهام جاسوسی به اعدام محکوم شد.
به گزارش ايسنا محسني اژه‌اي در نشست خبري‌اش با نمايندگان رسانه‌هاي گروهي در مورد پرونده«امير ميرزايي حكمتي» گفت: تا آنجا كه در ذهنم است به اين حكم در ديوان عالي كشور اعتراض شد. ديوان از آن نقص گرفت و پرونده را براي رسيدگي به شعبه هم‌عرض فرستاده است».
آقای میرزایی پس از اتمام بازجویی خود گفته است که در زندان تحت فشار قرار گرفته تا علیه خود اعتراف کند.

حمله لباس شخصی ها به اتاق عیسی سحر خیز در بیمارستان

بعد از ظهر امروز(دوشنبه ) عده‌ای لباس شخصی به اتاق عیسی سحرخیز زندانی سیاسی که در بیمارستان قلب شریعتی تهران بستری است ، حمله کرده و ضمن توهین به ایشان و همسرش به ضرب و شتم و ایجاد مزاحمت برای ملاقات کنندگان ایشان و دیگر بیماران پرداختند.
این حمله  به وخیم‌تر شدن حال این زندانی و همسر او منجر شده است.
همچنین  خانواده عیسی سحرخیزدر رابطه خبر ویژه امروز کیهان  به نقل از فردی به نام «سوسن سیروسی » گفته اند مطالب مندرج و منتشر در خصوص وضعیت وی نادرست بوده و ناشی از کم‌اطلاعی فرد نامبرده است که می‌تواند از همکاران روزنامه کیهان یا سربازان گمنام امام زمان باشد.
به گفته خانواده این زندانی، ماموران  در چند روز اول هر دوبار بستری شدن عیسی سحرخیز در بیمارستان امام خمینی و مرکز قلب تهران، دست و پای او را با دستبند و پابند به تخت بسته بوده‌اند. و نه تنها در هیچ یک از این موارد فردی به نام "سوسن سیروسی" به دیدار ایشان نیامده و ملاقات نکرده ، بلکه در روز جمعه دوازده بهمن با وجود دستور دادستان تهران، حتی به همسر و دختر آقای سحرخیزنیز  اجازه ملاقات با وی را نداده‌اند.
به علاوه آن که در این روز توهین و برخورد نامناسب مسئول حفاظت با کسانی که برای ملاقات آمده بودند و دیگر بیمارانی که از برابر اتاق او عبور می‌کرده‌اند، به گونه‌ای بوده است که موجب اعتراض سحرخیز و برهم خوردن وضعیت عمومی وی شده است و کادر پزشکی مجبور شدند به او داروهای آرام‌بخش و کنترل‌کننده فشار خون تزریق کنند و ساعت‌ها زیر اکسیژن مراقب وضعیت عمومی او باشند .

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

عبدالفتاح سلطانی به ۱۸ سال حبس و ۲۰ سال ممنوعیت از وکالت محکوم شد

آخرین وضعیت محمد داوری در زندان اوین


بیژن داوری با اظهار اینکه برادرش محمد در زندان دچار بیماری حاد اعصاب شده و وضعیت وخیمی در زندان دارد، گفت: “به دلیل وضعیت بد روحی محمد، مدتی پیش با زندان هماهنگ کردیم و او را پیش پزشک متخصص اعصاب و روان بردیم. پزشک گفت که سند بگذارید او مدتی از زندان بیرون بیاید، وضعیت روحیش وخیم است. قاضی و دادستان گفتند ما برویم و سند تهیه کنیم تا آنها مرخصی بدهند. ما هم از جاهای مختلف سند جور کردیم اما خودش قبول نمی کند. می گوید که من جرمی مرتکب نشده ام که برای بیرون آمدنم حالا سند بگذارم. می گوید باید بدون سند به من مرخصی بدهند.”
به گزارش کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، بیژن داوری در خصوص آخرین ملاقات با برادرش در زندان اوین گفته است:” دوشنبه دو هفته پیش برای ملاقات به تهران رفتیم که متاسفانه به ما اجازه ملاقات ندادند و فقط مادرمان توانست محمد را ببیند. بعد از اینکه از سالن ملاقات بیرون آمد گفت حال محمد اصلا خوب نیست. محمد به غیر از مشکل روحی، قلبش هم درد می کند و دندان هایش هم خراب هستند مدتی پیش تر چند دکتر به مسولان زندان معرفی کردیم که قبول نکردند و گفتند بروید پزشک های دیگری را معرفی کنید. لابد فکر کرده بودند که آنها از دوستان خود محمد هستند و خلاصه بعد از مدتی معرفی کردن پزشک و قبول نکردن مسولان و کش دادن این مسئله. هم خودش از داخل زندان پیگیری را رها کرد و هم ما. او نیاز دارد که برای مدتی به مرخصی بیاید آنوقت به همه مشکلاتش می تواند برسد.”
برادر محمد داوری با اظهار اینکه هیچ راه حلی برای مقابله با حوادث پیش آمده جلوی رویشان نیست، گفت:” والا ما بعد دوسال و اندی که از بازداشت محمد می گذرد هنوز حقیقتا توجیه نشدیم که او به چه جرمی به زندان رفته است، نفهمیدیم گناهش چیست. ولی از یک طرف هم می ترسیم که چیزی بگوییم به ما هم اتهامی بزنند. خودتان می دانید که با این روزگار به زور زندگیمان را می چرخانیم. ما برای مقابله نه توان مالیش را داریم و نه توان حرف زدنش را. هیچ کاری از دستمان بر نمی آید. مادر پیرش را فقط باید بیاید بینید، همسرش را از دست داده، هیچ منبع درآمدی ندارد و هیچ کاری هم از دستش بر نمی آید. ولی هر هفته در هوای سرد زمستان بجنورد به تهران می رود تا محمد را چند دقیقه ی کابینی ببیند. چه بگویم!”
بیژن داوری از موضوع دیگری نیز می گوید که بر مشکلات محمد داوری و کل خانواده این زندانی افزوده است:”در همان ماه اول که محمد به زندان رفته بود و ما برای پیگیری کارهایش در تهران بودیم. خانه و ماشینش به سرقت رفت. آدم های وارد خانه اش شده بودند وخیلی از وسایل خانه اش از جمله تمام مدارک و کامپیوترش برده بودند. همین طور دسته چکش را نیز بردند که ما خبر نداشتیم. حالا می بینیم که از سوی دادگاه مرتب برای محمد احضاریه می آید. آدم های ناشناسی یکی یکی برگه های چک محمد را استفاده کرده اند و حالا برگشت خورده است. محمد اسامی آدم های که پایین چک را امضا کرده اند نمی شناسد، ما هم همین طور. ما شکایت کرده ایم که این چک ها از سوی محمد کشیده نشده اما قاضی می گوید چک ها بهرحال به اسم او استفاده شده و باید ما جوابگو باشیم. نمی دانیم حالا چکار کنیم فقط ما هم برای سرقت اموالش شکایت کردیم. اولین جلسه دادگاه در این مورد ۲۷ اسفند است و منتظریم تا ببینم که سارقان وسایل محمد چه کسانی بودند. این هم به گرفتاری های ما و محمد اضافه شده است.”
محمد داوری روزنامه نگار و سردبیر اسبق سایت سحام نیوز( وابسته به مهدی کروبی) پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ دستگیر شد. دستگیری او پس از نامه ای بود که مهدی کروبی به رئیس مجلس خبرگان پیرامون آزار زندانیان سیاسی در بازداشتگاه کهریزک نوشت. بنا برگزارش های مختلف، او بعد از انتشار این نامه بازداشت شد و تحت فشار و شکنجه قرار گرفت تا علیه مهدی کروبی در تلویزیون جمهوری اسلامی ، اقرار کند. مهدی کروبی در آن روزها طی نامه‌ای به دادستان تهران، مسئولیت تمام اسناد و فیلم‌هایی را که به عنوان مستندات وجود شکنجه و تجاوز جنسی در زندان‌های ایران ارائه کرده بود بر عهده گرفت و محمد داوری را تنها فیلمبردار مصاحبه‌ها عنوان کرد و گفت او هیج نقش دیگری در این ماجرا نداشته است. با این حال محمد داوری به ۵ سال حبس محکوم شد. در مرداد ماه امسال نیز به یک سال حبس دیگر محکوم شد. افزایش یکسال حکم به این دلیل است که او ۵ میلیون تومان جریمه نقدی خود را به اتهام شرکت در تجمعات اعتراضی معلمان در بهمن و اسفند سال ۱۳۸۵ نتوانست پرداخت کند. محمد داوری از فعالان صنفی و عضو شورای مرکزی سازمان معلمان بود که به دلیل حضور در تجمع معلمان در سال ۸۵ بازداشت و در دادگاهی در سال ۸۶ به پنج میلیون تومان جریمه نقدی بدل از حبس محکوم شده بود. هم اکنون به دلیل عدم پرداخت این جریمه، یکسال به حبس وی فزوده شده است.

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

یک روز در سالن ملاقات زندان اوین


کمیته گزارشگران حقوق بشر :ساعت 11 صبح، وارد سالن ملاقات زندان می‌شویم.
صندلی‌های سالن پر است از خانواده‌هایی که برای دیدن زندانیانشان آمده‌اند. البته آنها زندانیان عادی هستند و هنوز از خانواده‌های زندانیان سیاسی زن، فقط دو نفر آمده‌اند که با عجله می‌روند برای پرکردن " کارت ملاقات" . زن و مرد مسنی روی صندلی‌ها نشسته‌اند. خانواده میترا زحمتی هستند.از نوکیشان مسیحی که در دادگاه به دو سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده است.
کمی که می‌گذرد کم‌کم خانواده‌های دیگر هم می‌آیند. خواهر ژیلا کرم‌زاده، خودش را لنگان‌لنگان می‌رساند برای پرکردن کارت و می‌نشیند روی صندلی .خواهر مهدیه گلرو با عجله همان مسیر را طی می‌کند. می‌گوید سه هفته است نتوانستم بیایم ملاقات مهدیه.
دیگرانی هم می‌آیند، همسران عاطفه نبوی و معصومه یاوری.
خواهر مهدیه، شکلات تعارف می‌کند و دور می‌چرخاند. ما که با رسم و رسوم سالن ملاقات آشنا نیستیم، فکر می‌کنیم حتما مناسبت خوشایندی است که شکلات پخش می‌کنند. اما دیگران می‌گویند، این رسم خانواده‌ها در سالن ملاقات است که هر بار یک نفر شکلات یا شیرینی می‌آورد و بین دیگران پخش می‌کنند. کمی بعد همسر مریم اکبری‌منفرد هم با یک بسته شکلات سر می‌رسد و شروع می کند به تعارف کردن. مریم اکبری با سه دختر بچه، محکوم به تحمل 15 سال زندان است و تا امروز یک ساعت هم به مرخصی نیامده است. او از زندانی‌های عاشورای 88 است.
مادر ریحانه حاج‌ابراهیم و خواهرش در کنار مادر و خواهر مهدیه گلرو در انتهای سالن نشسته‌اند و حرف می‌زنند. مادر ریحانه می‌گوید که معده دخترش دچار مشکل شده و به او رسیدگی نمی‌شود، ریحانه بیش از 2 سال است که در زندان است و مرخصی نداشته است. حالا هم این مادر نگران از شرایط جسمی دخترش می‌گوید که نمی‌تواند نان و غذای زندان را بخورد و به سختی روزگار می‌گذراند با درد معده. ریحانه هم 15 سال حکم زندان دارد.
مادر مهدیه بعد از 2 سال و سه ماه هم‌چنان روی این صندلی‌های آبی سالن ملاقات نشسته و شاید به 30 اردیبهشت ماه 91 فکر می‌کند که دخترش آزاد می‌شود از این دیوارها.
خانواده زندانیان بهایی هم آمده‌اند. مهوش ثابت و فریبا کمال‌آبادی. آنها قدیمی‌ترین ملاقات‌کنندگان این سالن هستند. از اسفندماه 87 که مهوش و فریبا بازداشت شدند. مدت 2 سال در روزهای ملاقات 209 ملاقاتشان می‌کردند و حالا به همراه خانواده‌های دیگر ایستاده‌اند به انتظار دیدن زندانیانشان. مهوش و فریبا هر کدام به 20 سال زندان محکوم شده‌اند.
خواهران اشرف علیخانی هم با یک بچه کوچک از راه می‌رسند . شال‌گردن‌های دست‌باف زندان را دور گردنشان انداخته‌اند .سلام و احوال‌پرسی می‌کنند و کمی دورتر از سایرین می‌ایستند. انگار هنوز خیلی آشنا نیستند به این سالن و چهره‌هایش. اشرف علیخانی 3 سال حکم گرفته است.
ساعت نزدیک به 12 ظهر است. دیگر نوبت خانواده یازرلو است که به تازگی دارند دوباره دور هم جمع می‌شوند. آنها هم از راه می‌رسند و در کنار دیگران منتظر می‌مانند تا نامشان خوانده شود. حامد یازرلو که خود تا دیروز در آنسوی این سالن حضور داشت و زندانی بود، حالا به ملاقات مادر آمده است. نازیلا دشتی اول اردیبهشت‌ماه از حبس سه ساله‌اش آزاد می‌شود.
خواهر شبنم مددزاده کمی بعد وارد سالن می‌شود و یک راست می‌رود برای پر کردن کارت. می گوید: " با آزادی مشروط شبنم موافقت نشده و هم‌چنان بعد از 3 سال مرخصی نمی‌دهند".او هر هفته از کرج تا تهران می‌آید برای دیدار شبنم و مادر و پدرش هر چندی یک‌بار از تبریز راهی تهران می‌شوند تا شبنم را از پشت شیشه‌های کابین ملاقات کنند.
خانواده‌های کبری بنازاده و صدیقه مرادی و کفایت ملک‌محمدی هم در گوشه‌ای از سالن نشسته‌اند.

***
ساعت حدود 12:15 است که بلند گو شروع می‌کند به خواندن اسامی زندانیان سیاسی زن. خانواده‌ها یکی یکی می‌روند تا زندانیانشان را ببینند. امین احمدیان با خنده سرخوشانه‌ای بر لب، نگاهمان می‌کند و وارد راهروی پشتی می‌شود. بهاره هدایت 2 سال و سه ماه از حبس 10 ساله‌اش را پشت سر گذاشته است.

***
سالن خلوت می‌شود و ما در انتظار بازگشت خانواده‌ها. میان ما و آنها شاید تنها یک در فاصله باشد. اما، ملاقات که تمام شد می‌رویم توی شلوغی این شهر و آنها برمی‌گردند توی زندانشان، سرگرم کارهای تکراری روزمره.
ساعت 12:45 دقیقه است که خانواده‌ها از همان دری که رفته‌اند، بر می‌گردند و دوباره سالن شلوغ می‌شود. همسر عاطفه می‌گوید که ملاقات حضوری‌شان را موکول کرده‌اند به هفته آینده تا بتواند دختر خواهرش را که تازه به دنیا آمده بیاورد به ملاقات. عاطفه نبوی در خردادماه 91 پس از گذراندن 3 سال حبس بدون مرخصی از زندان آزاد می‌شود.
همه درحالی که با هم خداحافظی می‌کنند از در زندان خارج می‌شوند و می روند تا هفته بعد دوباره در همین‌جا همدیگر را ببینند.

**
خواهر ژیلا کرم زاده با آن سن و سال درحالی که گوشه خیابان منتظر تاکسی ایستاده است، با ذوق و شوق، ساکش را باز می‌کند و عروسک‌هایی که ژیلا ساخته است را نشانمان می‌دهد. می‌گوید:" خیلی سخت است. ژیلا را من بزرگ کرده‌ام. مثل بچه‌های خودم". او به من می‌گوید که " خواهر! ناراحت نباش. اینجا بد نمی گذرد".." اما من ناراحتم. مثل بچه‌ام می‌ماند." عروسک‌ها را نگاه می‌کند و چشم‌هایش برق می‌زند

محمدصدیق کبودوند؛ 5 سال زندان بدون مرخصی

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: به گفته همسر محمد صدیق کبودوند رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان وضعیت سلامتی وی در زندان وخیم است و اگر بی توجهی به وضعیت سلامت و نارسایی قلبی او ادامه پیدا کند می تواند برای وی خطر جانی به همراه داشته باشد.
آقای کبودوند در اعتراض به رعایت نشدن حقوقش در ۲۴ بهمن ماه دست به اعتصاب غذا زد. یکی از خواسته های او دیدن فرزند بیمارش در بیمارستان بود که یک هفته بعد در تاریخ اول اسفند مسولان قضایی به شرط شکستن اعتصاب غذا او را به ملاقات فرزندش در بیمارستان بردند.
پریناز باغبان حسنی، همسر با بیان اینکه همسرش پس از گذشت ۵ سال از دوران حبسش از داشتن یک روز مرخصی نیز محروم بوده و هنوز مسولان قضایی نسبت به خواسته های دیگر این زندانی پاسخی نداده اند به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران می گوید: «وضعیت جسمی و روحی همسرم اصلا خوب نیست و بعد از ملاقات با فرزند بیمارمان وضع روحیش بدتر هم شده است. او نیاز دارد که برای معالجه قلب و پروستاتش به بیمارستان منتقل شود. سه بار در زندان سکته قلبی کرد که به گفته خود پزشکان زندان او باید برای معالجه به خارج زندان فرستاده می شد اما این اتفاق نیفتاد. دو ماه پیش پس از پیگیری های ما او را برای انجام آزمایش به بیمارستان منتقل کردند و پزشکان متخصص تشخیص دادند که قلبش نیاز به آنژیو دارد و پروستاتش نیز باید جراحی شود. اما هنوز پس از گذشت دو ماه مسولان قضایی اجازه اعزام ایشان را به بیمارستان نداده اند و اکنون هم با وضعیت بحرانی پسرش اضطراب و نگرانی اش بیشتر شده است که اینها همگی برای قلبش مضر است.»
خانم باغبان حسنی با اظهار اینکه اگر به خواسته های او پاسخی داده نشود او دوباره دست به اعتصاب غذا خواهد زد گفت: «او اعتصایش را شکست چون مسولان قول رسیدگی داده بودند. محمد یک هفته در اعتصاب غذا بود و شکستن اعتصابش را شامل شرط هایی کرده بود که یکی از آنها اجازه دیدن فرزند بیمارش در بیمارستان بود، بالاخره روز دوشنبه ( اول اسفند) مسولان قضایی این شرط را پذیرفتند و او نیز اعتصابش را پس از یک هفته شکست. اما متاسفانه هنوز به خواسته های دیگرش رسیدگی نشده است.»
محمد صدیق کبودوند، دبیر سازمان حقوق بشر کردستان و مدیر مسول نشریه “پیام مردم” در سال ۱۳۸۶ بازداشت شد و یک سال بعد در دادگاه انقلاب تهران به جرم نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی از طریق تشکیل “سازمان حقوق بشر کردستان” و فعالیت در آن به ۱۱ سال حبس محکوم شد. او در دوران محکومیت خود از حقوق عادی یک زندانی مانند مرخصِی، ملاقات حضوری و درمان پزشکی مناسب و به هنگام محروم بوده است. او همچنین دارای پسر ۲۲ ساله ای است که مبتلا به بیماری سرطان است. او پس از آنکه با درخواست ملاقات با فرزندش موافقت نشده بود در تاریخ ۲۴ بهمن ماه دست به اعتصاب غذا زد و اعلام کرد تا به درخواست هایش رسیدگی نشود اعتصایش را نمی شکند.
همسر محمد صدیق کبودوند در مورد درخواستش از مسولان قوه قضاییه گفت: «خواسته ام این است که مسولان قضایی یک مقدار با وجدان تر برخورد کنند. اگر نگاهی به پرونده کبودوند بیندازند می بینند که او هیچ خلافی نکرده است جز اینکه وضعیت مردم محروم را در هفته نامه اش عنوان می کرد. این حق نیست که زندانی پس از گذشت ۵ سال حتی یک روز هم مرخصی نداشته باشد و بیش از دو سال نیز از حق ملاقات حضوری محروم باشد، نه من و فرزندانش و نه خواهر و برادر آقای کبودوند هیچکدام نتوانسته ایم او را به صورت حضوری ملاقات کنیم. اینها در روحیه محمد وهمین طور فرزندانش که حتی یک روز هم یکدیگر را از نزدیک ندیده اند خیلی تاثیر گذاشته است. به اعتقاد من اگر این شرایط نبود و آقای کبودوند می توانست طبق روال به مرخصی بیاید و ملاقات حضوری داشته باشد شاید الان پسرمان در وضعیت روحی بهتری بود و بیماریش نیز نتیجه بهتری پیدا می کرد.»
پریناز باغبان حسنی همچنین با اشاره به وضعیت روحی نامناسب همسرش و استفاده از داروهای آرام بخش گفت: «در آخرین سکته ای که محمد داشت و من الان تاریخش را یادم نیست، بهداری زندان بدون درمان تخصصی به محمد داروهای آرام بخش و خواب آور می داد. در دو، سه هفته ای که برای ملاقات او می رفتیم می دیدیم که او حتی قادر به صحبت کردن نیست، در حرف هایش مرتب تپق می زد، متوجه محیط اطرافش نبود و خلاصه حواسش جمع نبود. این داروها بهرحال تاثیر خودشان را گذاشته اند. همین طور محیط زندان و محرومیت از حقوق عادی زندانی در روحیه او تاثیر گذاشته است، مسلما در روحیه هر زندانی تاثیر می گذارد و الان همچنان داروی آرام بخش مصرف می کند.»
همسر این زندانی در نهایت با اشاره به فعالان حقوق بشر گفت: «اگر فعالان حقوق بشر وضعیت کبودوند را مطرح کنند و فشار به مسولان قضایی بیاورند تا به درخواست های همسرم رسیدگی شود من و بچه ام خیلی خوشحال می شویم.»
محمد صدیق کبودوند از زمستان سال ۱۳۸۲ نشریه “پیام مردم” را به دو زبان کردی و فارسی در تهران و استان‌های کردنشین ایران منتشر می‌کرد و در فروردین سال ۱۳۸۴ “سازمان حقوق بشر کردستان” را تشکیل داد.
او در مراسم سال ۲۰۰۹ “جوایز مطبوعات بریتانیا” به عنوان “روزنامه‌نگار بین‌المللی سال” برگزیده شد و در زمستان سال ۱۳۸۷ نیز جایزه “هلمن–همت” سازمان دیده‌بان حقوق بشر به او داده شد.
همچنین وکیل محمد صدیق کبودوند خانم نسرین ستوده بود که پس از زندانی شدن این وکیل به ناچار همسر این زندانی به کارهای او رسیدگی می کند.